موانع شناسایی متقابل روحانیون و روشنفکران (ماهیت جمهوری اسلامی -2)
در ذکر ماهیت جمهوری اسلامی، از ضرورت شناسایی متقابل روحانیون و روشنفکران به منزله نیروهای سامان بخش به نظم جمهوری اسلامی سخن گفتم. در این یادداشت، به موانع شناسایی متقابل این دو اشاره کردهام و نشان دادهام که آنچه مانع شناسایی متقابل است، دقیقا تشابهات آنهاست.
روشنفکران از همان روز نخست تولد، توسط روحانیون حرام زاده تلقی شدند. روشنفکران نیز از همان روز نخست گاه صریح، گاه در پرده، گاه دانسته و گاه نادانسته، از جامعه موعودی سخن گفتند که دین در کانون آن نخواهد بود. اگر هم باشد، روحانیون در میان نیستند. در میان اردوگاه ستیز این دو، البته بودند و هستند کسانی که تلاش دارند در میانه بایستند. آخوندهای روشنفکر و روشنفکران آخوند، همیشه کم و بیش بودهاند در سالهای پس از انقلاب با وفور این سنخ مواجهیم. روحانیونی که ضمن کسوت روحانیت، از اقتصاد و تورم بحث میکنند، در باره الگوی توسعه صاحب نظرند، به زبانهای خارجی مسلطاند و مطابق با آخرین نظریات نقد ادبی، رمان و فیلم سینمایی نقد میکنند. روشنفکرانی نیز هستند در حوزههای علمی روز از دانشگاههای داخلی یا خارجی فارغ التحصیل شدهاند اما در تشریح مباحث مربوط به توسعه سیاسی یا اقتصادی، به قرآن و نهج البلاغه و اصول فقهی استناد میکنند.
آنها که این میانه ایستادهاند، شاید برای خود موقعیت سیاسی یا مواهب مالی و شهرت و منزلتی دست و پا کنند، اما کمکی به میدان منازعه نمیکنند. فضای فکری و فرهنگی ما، در اشغال نزاع روحانیونی است که اساساً با روشنفکری سر سازگاری ندارند و روشنفکرانی که با روحانیون.
نکته جالب توجه اما، ناتوانی طرفین در حذف یکدیگر است. روحانیون نتوانستند موقعیت روشنفکری را اشغال کنند. بسیار نادرند روحانیونی که با طرح مباحث جدید و روز، توانسته باشند جوان تحصیل کرده شهری را جذب خود کنند، مگر اینکه در کنار روشنفکری ایستاده باشند. روشنفکران نیز نتوانستند موقعیت روحانی را اشغال کنند. بسیار نادرند روشنفکرانی که با طرح مباحث دینی توفیقی در تولید یک منظومه باور پذیر دینی یافته باشند، مگر اینکه در کنار چهرههای روحانی ایستاده باشند.
جمهوری اسلامی، از همان بدو تاسیس خود، دست به گریبان جدال میان این دو جریان است. روشنفکران آخوند و آخوندهای روشنفکر هم کمکی به حل مساله نکردهاند. حاصل این نزاع بی پایان، از دست رفتن فرصتها، فرسایش نیروها، تضعیف ارزشهای اخلاقی و دینی، و کاسته شدن از امکانهای تولید فکر و تاملات عمیق در جامعه ایرانی است. چرا به رغم آنکه یک و نیم قرن از منازعه میان این دو میگذرد، این دو یکدیگر را به رسمیت نمیشناسند و هیچ گاه با هم گفتگوی معناداری نداشتهاند. در این یادداشت، تلاش میکنم به همین سوال پاسخ دهم.
موانع شناسایی متقابل
دو عامل مانع از آن شده که این دو گروه یکدیگر را شناسایی کنند. جالب توجه است که این عوامل، به وجوه مشترک روحانیون و روشنفکران مربوط میشود. در دو مولفه دقیقا با هم مشابهاند و همین دو مشابهت، شناسایی متقابل را ممتنع کرده است.
نخست: باور مشترک روحانیون و روشنفکران به اینکه پیام نجات و رهایی دارند. در یک بستر مدرن شده زیست میکنند و عسرتها و در عین حال ساده لوحیهای ناشی از زندگی در جامعه رسانهای جدید، مردم را منتظر پیام رهایی سریع از مشکلات میکند. روحانیون و روشنفکران در بازار ناشی از خرید کالاهای نجات بخش، با هم رقابت میکنند. در حالیکه روحانیون و روشنفکران، نه به واسطه پیامهای رهایی بخششان، بلکه به دلیل کارکردهای اجتماعیشان معنا دارند. اگر بقاء دارند، اگر حذف نمیشوند و حیات جمعیشان تداوم دارد، به خاطر آن است که هر یک کارکردی در عرصه عمومی اختیار کرده است. کارکرد روحانیون در جامعه جدید، تداوم بخشی به مناسک و مناسباتی است که به تداوم هویات جمعی کمک میکند. احساس آشنایی جمعی در فضای عمومی، نیازمند تداوم سپهر دینی است. جامعه جدید جامعهای است که به نحوی پرشتاب و برنامه ریزی نشده، تغییر میکند. دامنه و جهات تغییر هم تا حد اندکی قابل کنترل است. جامعه در حال تغییر، نسبت به جوانب تداوم کور است. روحانیون با قدرت اجتماعی و پافشاری خود بر ارزشهای دینی و خانوادگی، موثر ترین نیرو در حفظ عوامل تداوماند. فضای جامعهای نظیر ایران، در فرایند شتاب سریع، از هم گسیخته میشود و به جای حرکت به جلو، از هم میپاشد. روشنفکران اما کارکردی متفاوت دارند. آنها متولی نقد اخلاقی مناسبات موجود و نشان دادن مجاری خروج از فضاهای بسته، مستبدانه و تبعیض آمیزند. آنها به تغییر کمک میکنند. راه برای عقلانیت جدید میگشایند. بنابراین به مصالح مربوط به تداوم اجتماعی کورند. کافی است روحانیون و روشنفکران هر دو بپذیرند که کارکردی دارند و با واسطه کارکردشان، اموری هست که به طور سیستماتیک بر آنها گشوده نیست. به حسب کارکرد، نه روحانیون و نه روشنفکران، به جای یکدیگر نمینشینند. امکانی برای وحدت آنها هم نیست. تنها حیات توام با گفتگوی مدام است که حیات موثر آنها را تضمین میکند. تنازع میان آن دو طبیعی است، اما به شرط آگاهی هر دو به محدودیتهاشان، شناسایی در عین تنازع امکان پذیر میشود
مشابهت دوم، نظام معرفتی مشابهی است که این دو ساختهاند. هم روحانیون و هم روشنفکران در این اصل با هم مشابهاند که تنها یک نظام فراگیر و عام مولد حقیقت وجود دارد. روحانیون دائر مدار این نظام فراگیر را دین و وحی قلمداد کردهاند، روشنفکران عقل بشری. نه روحانیون میپذیرند که مستقیما از منابع درسی آنها، آموزهای پیرامون توسعه سیاسی و اقتصادی استخراج شدنی نیست. نه روشنفکران میپذیرند که خردی که آنان در محافل فلسفی و دانشگاهی آموختهاند حیات دینی در یک بستر واقعی و عام اجتماعی را نقض میکند. روحانیون و روشنفکران وقتی به منظومه آموزههای خود تکیه میکنند، بر همه ساحات حیات بشری و اجتماعی، پرتو میاندازند، در باره همه چیز سخن میگویند و برای هم معضلات راه حل دارند. همانقدر که روحانیون در ایران، هیچ گاه در باره محدودیتهای تفکر دینی سخن نمیگویند، روشنفکران نیز هیچ گاه در باره محدودیتهای خرد بشری سخن به میان نمیآورند. محدودیت تفکر دینی، یعنی همانجا که روحانی باید سکوت کند و شنونده باشد، محدودیت عقل بشری، آنجاست که یک روشنفکر باید سکوت کند و شنونده باشد.
دو مشابهت فوق، البته به هم مربوطاند. معلوم نیست کدام یک مبناست. اما اختیار عقلانیت تک پایه متکی بر دین یا عقل امروز بشری، هر دو موید و پشتیبان مرجعیت تک پایه در عرصه عمومی است. انحصار مرجعیت در روحانیت یا در روشنفکران، ایجاب میکند از ساختاری از عقلانیت دفاع کنیم که دیگری را بلاموضوع یا تابع کند.
سخن آخر
همه ما با هم مشابهیم از این حیت که دل به فانتزی یک جامعه ساده و روستایی دادهایم. جامعه ساده جامعه تک مبناست. اما جامعه جدید جامعهای است با مبانی و منابع کثیر که به یکدیگر قابل تحویل نیستند. کثرت جهانها و سپهرهای زندگی، صورتهای متنوعی از منابع مشروعیت بخش میزاید. دائر مدار زندگی در چنین جامعهای، پیروی از عقلانیتی دیالوجیکال است. کثرت منابع و سپهرهای کثیر، مراجع کثیر میزاید. دیگر زمانه آن نیست تا یک کانون مرجعیت بخش، تکلیف همه قلمروهای زندگی را روشن کند. ضمن اینکه معلوم نیست کدام قلمرو به نحو دقیق به کدام منبع ارزشی متصل است. این نکته تمایز بحث با رویکرد سکولارهاست. سکولارها، تلاش دارند پیرامون قلمرو دین مرزکشی کنند و قلمروهایی را به طور مشخص منفصل از دین تعریف کنند. در حالیکه زندگی در جامعه پیچیده مدرن، اجازه این قلمرو گذاریهای ساده را نمیدهد. جامعه مدرن جامعه دیالوگی است. همه قلمروهای آن به سهم خود دست به گریبان عقلانیت دیالوجیک است. همه مراجع ارزشگذار، همه جا هستند و هیج کجا دائر مدار کانونی نیستند. حرکت از الگوی ذهنیت تک پایه به الگوی دیالوگی ذهنیت، پایان بخش تنازعات نیست، اما راهگشای ورود به تنازعات ثمر بخش هست.
- ۹۴/۱۰/۲۱
در ایران اما نهاد دانشگاه و محصول آن یعنی علوم جدید و روشنفکر، بدون مقدمات تاریخی و بدون تحولات اجتماعی دیگر ، به یکباره دو چیز پرسابقه و ریشه دار اجتماعی را نه فقط به مبارزه می طلبد ، بلکه عملا حذف می کند : اول مرجعیت کانونی علمی و فرهنگی و ارزشی حوزه های علمیه را . حوزه علمیه دیگر مرکز همه عم نیست و کارش فقط و فقط محدود است فقه و علوم فقهی . حتی فلسفه و کلام حوزه ها نیز در برابر آنچه در دانشگاه از علو جدید گفته می شود بی اعتبار می شود . حوزه دیگر مرکز اصلی و تقریبا انحصاری تولید و تبیین معیارهای اخلاقی و اجتماعی نیست . سهم بزرگ و اصلی این کارکرد به دانشگاه تعلق می یابد. دوم کاهش شدید روحانی به عنوان محل اصلی مراجعه عامه در امور علمی و اجتماعی و اخلاقی و ارزشی . نکته مهم و اصلی این است که این رخداد ، به یکبار و بصورت دفعی روی داده است . دانشگاه و روشنفکر ، جا را برای حوزه و روحانی نه فقط تنگ کرده اند ، بلکه اصلا حکم به اخراج آنها از موقعیت علمی و اجتماعی می دهد . نبرد از همینجا شروع می شود . گفت و گوی میان روشنفکر و روحانی ، از اینجا به بعد ، دیگر یک گفت و گوی علمی و معرفتی نیست . گف و گویی است بر سر حق حیات . پیروزی انقلاب اسلامی ، فرصتی تاریخی پدید آورد که حوزه و روحانی ، حیاتی که تا حد بسیار زیادی از او سلب شده بود ، احیا کند و قدرت خود را به همان روشنفکری که او را بیرون کرده به نمایش دهد . در این مجادله ، عنصر سیاست بیش ار هرچیز یک عنصر بازدارنده در گفت و گوی میان روشنفکر و روحانی است . تحولات اجتماعی بعد از انقلاب ، تاحدی توانسته است اختلافهای فکری میان روشنفکر و دانشگاه را کاهش دهد . اما آن ریشه تاریخی از یک سو و مسائل سیاسی از سوی دیگر ، این مجادله را به یک مجادله سیاسی بدل کرده است . می توان گفت اینک مبانی فاصله ها در حال کاهش است . اما وارد کردن عنصر سیاست در مبانی موضع و دوقطبی سازی روحانی - روشنفکر ، که تصور می کنم زمانش گذشته باشد _ آن نزاع قدیمی را احیا می کند و مانع از گفت و گو خواهد شد. رقابت سیاسی را باید از اصول پایه گفت و گوی روشنفکر-روحانی تا حد امکان حذف کرد . سیاست امری است گسترده در عرصه اجتماعی و نباید منحصر به رابطه این دو شود.