ملیت، امپراتوری و ذهنیت سیاسی در ایران
در ماجرای سوریه، ایران را بخشی از مشکلات میدانستند، اما سرانجام به این نتیجه رسیدند که ایران بخشی از راه حل است و بدون مشارکت این کشور، مساله همچنان پابرجاست آنچه در سوریه روی داد، کم و بیش در سایر مشکلات منطقهای نیز جاری است: فلسطین، عراق، افغانستان و یمن. بخواهیم یا نخواهیم، ایران یک قدرت منطقهای است. دایره قدرت از مرزهای ملی فراتر رفته است. این فراروی، ذهنیت سیاسی مقتضی خود را تولید کرده است و ملاحظاتی متفاوت با آنچه در دایره یک دولت ملت خاص جریان داشت. این مساله را در این یادداشت مورد بحث قرار دادهام.
ذهنیت سیاسی و فراروی از مرزها
ملت حاصل القای نحوی خویشاوندی به رغم تفاوتها و ناهمسانیها در مرزهای یک دولت ملت خاص است. ما ایرانی هستیم به این معناست که به رغم تفاوتهای قومی، نژادی، زبانی و فرهنگی، یک سنخیت بنیادی با هم داریم که از همه این تفاوتها مهمتر است. با واسطه این سنخیت بنیادی، نوعی خویشاوندی میان ما جاری است. حتی اگر یکدیگر را دوست هم نداشته باشیم، حریمی هست که از آن همه ماست. این حریم مشترک را باید پاس داشت. ممکن است با آن دیگرانی که در مرزهای این سنخ از خویشاوندان جا ندارند، بیشتر احساس قرابت کنیم. اما حریمی که در گستره یک سرزمین جا گرفته حکم میکند به آن قرابت اولویت ندهیم.
البته صلح و آرامش در میان این سنخ از خویشاوندی سیاسی، منوط به برقراری امکان بیشترین مشارکت ممکن برای همگان است. در یک مراسم بله برون ساده در میان خویشاوندان اگر یکی از خالهها و عمهها دعوت نشوند، ماجرا و خاطرههای تلخی روی میدهد که به درازای عمر عروس و داماد به طول خواهد انجامید. در عرصه سیاسی محرومیت نظام یافته گروههایی از مشارکت در عرصه سیاسی، صلح و همبایی سیاسی را به خطر خواهد انداخت.
الگوی خویشاوندی از سنخ ملی، حق حاکمیت را به مساله اصلی تبدیل میکند. در محدوده خانواده، پیشاپیش معلوم است ریش سفید کیست و باید در مواقع حل منازعه به چه کسی پناه برد. یعنی حق حاکمیت محل منازعه نیست. اما در الگوی ملی خویشاوندی، حق حاکمیت اصلی ترین مساله است که باید با بیشترین امکان مشارکت جمعی توام باشد و الا مساله موجبات دردسر و منازعه خواهد بود.
هنگامی که سردمداران سیاسی از مرزهای ملی فراتر میروند، قصه قصه دیگری است و با ترتیبات ذهنی دیگر مواجه خواهیم بود. فراروی از مرزها، به معنای نزدیک شدن به الگویی از ساماندهی امپراتورانه عرصه سیاسی است. مهم نیست امپراتوری تحقق یافته یا نه. در هر حال ذهنیت سیاسی دست کم گروهی از نخبگان سیاسی از مرزهای یک ملت و الگوی خویشاوندی ملی فراتر رفته است. در چنین شرایطی آن احساس خویشاوندی اولویت خود را از دست خواهد داد و دیگر حق و حق حکومت دائر مدار منازعه نیست. مساله دگرگون خواهد شد و ممکن است کسانی با عدم درک این تغییر با ذهنیتی عقب مانده در میدان حاضر شوند.
ذهنیت امپراتورانه یا فرارفته از مرزها، به هیچ روی همانند ذهنیت خویشاوندانه و ملی، همگن نیست. دست کم در یک دوگانه ناسازگار با یکدیگر ظهور پیدا میکند. یکسو ذهنیت کسانی است که تصمیم گیرند و در میادین فرامرزی فعالند. این گروهها، به جای حق، به گسترش اعمال نفوذ و قدرت میاندیشند. (اشتباه نکنید این حق روبروی باطل نیست. منظورم این است که اگر به حق نمیاندیشند لزوما باطل اندیش نیستند، اساساً سنخ ذهنیتشان از دوگانه حق و باطل گذر خواهد کرد و به دوگانه قوی و ضعیف خواهد پیوست) سوی دیگر، ذهنیت کسانی است که در این میادین نفوذ مشارکت فعال و موثر ندارند. تنها شنونده و شاهدان منفعلاند. این گروهها اساساً از تعلق در گروههای موثر و معنی دار عرصه سیاسی محروم خواهند شد. آنها از سوی ترتیبات عرصه سیاسی رانده شدهاند. آنها بیشتر به عرصه خصوصی پناه میبرند و همه چیز را از دایره مساله فردی و خصوصی خود مد نظر قرار میدهند. این ها نیز دیگر به حق نمیاندیشند به جای آن به منافع خود توجه خواهند کرد. نکته جالب توجه این است که این گروه دوم هم دیگر در مرزهای ملی نمیاندیشد. اصولا، ملیت به منزله الگویی از خویشاوندی رخت برسته است. این گروه دوم نیز به خود به منزله شهروند یک جامعه جهانی مینگرند. آنها انساناند مثل هر انسانی دیگر. فردیت و منافع و حقوقی دارند مثل هر انسانی دیگر در هر کجا. ذهنیت امپراتورانه اینچنین به دو شاخه تقسیم خواهد شد. دو شاخهای که با یکدیگر قابل جمع نیستند.
در ایران امروز چنین وضعیتی ظاهر شده است. جمهوری اسلامی از همان روزهای نخست سودای تبدیل شدن به یک قدرت منطقهای را در سر میپرورید و شکاف امروز در صحنه سیاسی ناشی از مادیت پیدا کردن این سودای آغازین است.
هنگامی که از این منظر به منازعات درونی در ایران نظر کنیم، زاویه دید و ارزیابی ما از شکافهای سیاسی تغییر خواهد کرد. شاخه اصولگرا و اصلاح طلب، هر دو از یک تحول بنیادی ریشه میگیرند و از این حیث دو سوی یک پدیدهاند. یکسو مرتب بر طبل قدرت و افزایش نفود و اقتدار ایران سخن میکوبد، و سوی دیگر بر معنویت و خرسندی درونی و پرداختن به مساله خود. یکی از نقش جهانی ایران سخن میگوید و دیگری از عقل و پرهیز از هیجانان کاذب و بی معنا.
*****
تصویری که عرضه شد، حاکی از آن است که آنچه در این میان موضوعیت ندارد، مقوله ملیت و هویت ملی است. یکی از نشانههای آن، فرصتهای خوبی است که هر دو جناح برای متهم کردن دیگری به عدم ملاحظه منافع ملی پیدا میکنند. واقع این است که اصولا مقوله ملیت و محاسبات معطوف به آن موضوعیت خود را از دست داده است. به نظر میرسد تا زمانی که ایران همچنان یک قدرت فراملی است و قادر است به منزله یک کانون معنی دار در معادلات سیاسی منطقه و جهان بازی کند، در میدان سیاست یکی بر طبل افزایش اقتدار میکوبد و یکی بر عقل و معنویت و محوریت فرد و حقوق بشر و ....
- ۹۴/۰۸/۱۰
با نوع مطالبی که در این نوشتار دیده شد، ذهن به این سمت سوق داده میشود که مقوله ملیت نادیده قرار گرفته است و باید به دنبال گروهی برویم که این مقوله را مدنظر داشته باشد
پس هم فکرانمان در اصلاح طلبی بهترین گزینه برای رسیدن به این هدف می باشند
نظرتان چیست؟