پلی بر فراز آلام
جماعتی که یک دهه سربالا دویده بودند، باید پراکنده مینشستند، دو به دو، با هم گپ و گفت میکردند، جک میگفتند و کمی از رنج این سنخ با هم بودن میکاستند. این قصه ما پس از پایان دهه شصت بود. فضای پس از دهه شصت، به الگویی از اندیشه کردن نیاز داشت که همه را به نشستن، آرام گرفتن، پرهیز از هیجان و شور دعوت کند. رکن اصلی این الگوی اندیشه ورزی، تکیه بر عقل فردی، در جهانی خالی بود. جهان به خودی خود، ارزش تفسیر نداشت. سرد و مکانیکی بود. عرصه اجتماعی و فرهنگی هم، از همه صور اقتدارات تهی بود. فرد بود و عقل او و جهانی که چیزی نبود الا مسیری پیش روی اهداف و اغراض فرد.
این سنخ اندیشه ورزی، مثل هوای تازهای بود که جانها و روانها را از خستگی مفرط یک دهه میرهانید. دوندگان از نفس افتاده پس از لختی نشستن، با خود زمزمه کردند، اساساً چرا زندگی را اینهمه مصروف خواستها و آرزوهایی کنند که همه نسیهاند و به فردایی موهوم تعلق دارند؟ چرا نقد زندگی و حال را نچسبند. راست میگفتند، سالیانی را پشت سرگذاشته بودند که پر از فشردگی و فشار بود و در پایان چیزی در کف نداشتند که به آن ببالند. کامها همه تلخ بود، چشم اندازی پیش رو گشوده نبود، و جماعت خسته احساس میکردند سالیانی از زندگی را تباه کردهاند.
عزم جزم کردند تا سفرهای آنچنانی را از تخیلات خود هم حذف کنند. عقل محاسبه گر فردی و میل، دو اهرم نیرومند بود تا در پرتو آن، فردیت خود را تحکیم کنند. تنها به مدد این دو، میتوانستند رابطههای میان فردی خود را مطابق با هزینه و فایده تنظیم کنند. رابطههای خود را محاسبه گرانه، ساماندهی کنند، و به رسمیت بشناسند که هر کس سودایی داشته باشد که به دیگران مربوط نیست. سوداهای جمعی را به گورستان سپردند و شادمان به خانه بازگشتند.
خیابان و فضای عمومی را خالی رها کردند.
عرصه عمومی خالی، دو عارضه در پی داشت. اول اینکه همه آنها که به خانه بازگشتند، الزاماً مجالی برای شادمانی در خانه نیافتند. گروههای مهمی در خانههای مجزای خود، به جای آلام جمعی، دلمشغول آلام فردی شدند. گروهی از فقر و بی کاری و گرسنگی، گروهی از تبعیض و محرومیت و نادیده گرفته شدگی، و گروهی نیز از فرط احساس بی معنایی.
دوم به عرصه عمومی ارتباط داشت. در عرصه عمومی چه گذشت؟ از انسداد سیاسی و سرکوب و خشونت بگذریم. از آنان که بر مناصب بزرگ نشستند و مدعیان نجات مردم و تحقق عدالت شدند و آستانه فساد را به جایی رساندند که ما را در جهان بلکه در تاریخ بر صدر نشاند. از همه بگذریم، به همین آب توجه کنیم. کشور رو به سوی خشک تر شدن پیش میرود. استانها و شهرهایی از کشور، اجباراً به سمت خالی شدن از سکنه پیش میروند و هیچ کس نیست که ندایی برآورد
افقهای زندگی هم در عرصه خصوصی و هم در عرصه عمومی تیره و تار به نظر میرسند.
خلاقیت و آفرینش حیات سیاسی همینجاست. سیاست امروز باید بتواند پلی میان آلام عرصه خصوصی و آلام عرصه عمومی احداث کند و به این ترتیب راهی برای برون رفت بگشاید. امروز همین رنجها و آلام کثیر است که سرمایه ماست. اگر مقرر بود که آلامی در میان نباشد، دوران پایان سیاست فرامیرسید. مناسبات سیاسی اساساً حاصل وجود آلام فردی و جمعی است که تنها به مدد حیات جمعی و فربهی آن ترمیم پیدا میکند. سیاست و همه مواهب جمعی حاصل وجود شرارتها و آلامی است که همگان را میآزارد. اجازه بدهید کمی بیشتر در باره آلام سخن بگوئیم و نسبت آنرا با عرصه سیاسی واکاوی کنیم.
سیاست و سرمایه آلام
ما در داشتهها و لذتهامان، به خود مینگریم و جهانی را فراموش میکنیم که این همه داشته از اوست. اما در آلام و ناداشتههامان، به جهانی نظر میکنیم که این همه را از ما دریغ کرده است. به همین جهت، این آلام ماست که ما را متوجه جهان میکند. و الا یکسر سرمست از زندگی فردی بودیم.نه دیگران به چشم ما میآمدند و نه عالمی که در آن زیست میکنیم. به حسب سه ساحت وجودشناختیمان، سه گروه از آلام سه پنجره پیش چشم ما به جهان میگشایند.
سه ساحت وجود شناختی ما
تفکیک میان سه ساحت وجود شناختی، به هیچ روی به معنای امکان تمایز میان آنها نیست. اینطور نیست که به طور مشخص بتوان میان ساحتهای مذکور مرز مشخصی کشید و آنها را از یکدیگر بازشناخت. سه ساحت در هم پیچیدهاند و در قلمرو یکدیگر تداخل میکنند. با این همه میتوان حساب هر یک را اجمالاً از دیگری متمایز کرد. ساحت نخست به وجود طبیعی ما ارجاع میشود. ما به یک معنا جانوری هستیم مشابه با دیگر جانوران طبیعی. بدن داریم، متولد میشویم، میمیریم، میخوریم، میخوابیم و مملو از امیال گوناگونیم. ساحت دوم، ساحت اجتماعی ماست. ما یک هستی اجتماعی داریم. به این معنا که در موقعیتهای اجتماعی جای میگیریم، نقشی به خود اختصاص میدهیم، نسبتهایی تعریف شده با دیگران داریم. در منظومهای از مناسبات تعریف شده فرهنگی و اجتماعی و سیاسی زندگی میکنیم. ساحت سوم، ساحت تشخص یابی متمایز ماست. این ساحت سوم که شاید در دوران مدرن، گستره و قدرت بیشتری پیدا کرده است، به تلاش ما برای تبدیل شدن به سوژهای متمایز از دیگران تعلق دارد.
ما در ساحت اول، زندگی میکنیم و به بقاء می اندیشیم و دلنگران دوام و قوام زندگی هستیم، در ساحت دوم، با چشم و انتظار دیگران زیست میکنیم و دلنگران موقعیت و منزلت اجتماعی خود هستیم، و در ساحت سوم، به خود میاندیشیم و بر این باوریم که زندگی جز به مدد کسب تمایزی با دیگران ارزش زندگی کردن ندارد. ساحت سوم هنگامی شکل میگیرد که از زندگی مطابق با خواست همگان و مطابق با دیگران خسته و دلزده میشویم و خودی تکرار نشده و متمایز طلب میکنیم.
آلام ساحت نخست، بیماری، فقر، پیری، خستگی و امثالهم است. به مدد این آلام، به جهانی توجه میکنیم که حدی معین از سلامت، بهرهمندی، جوانی و نشاط بدنی برای ما فراهم ساخته است. آلام ساحت دوم، تبعیض، تحقیر، دیده نشدن، سرکوب، خشونت، و امثالهم است. به مدد این آلام به ساختار زندگی جمعی، حد عادلانه بودن امور، مشروعیت ساختار قدرت و امثالهم توجه میکنیم. آلام ساحت سوم، کسالت، تکرار، کلیشه بودن، و حس انتشار در زمینه اجتماعی است. به مدد این آلام، به هستی خود، معنای غایی زندگی، و صور اصیل یا نااصیل زندگی در این جهان میاندیشیم.
این سه ساحت متمایز از هم، و در عین حال در هم پیچیدهاند. گاه برای رفع آلام ساحت طبیعی خود، سر از حیات سیاسی اجتماعی در میآوریم و گاه برای رفع آلام حیات اجتماعی خود، سر از پرسشهای هستی شناختی و به عکس، گاه برای رفع آلام تشخص یابی متمایز خود، از سیاست سر درمیآوریم و خلاصه الگوهای متفاوت و پیچیدهای از ترکیب این سطوح مولد آلام ظهور پیدا میکند و شخصیتها و الگوهای متفاوت در جهان بودن را برای ما فراهم میکند.
به هر حال به برکت صور گوناگون آلام قادریم از لاک شخصی خود بیرون برویم و خود را در پرتو مناسبات و جهانی ببینیم که در آن زیست میکنیم. هر کس تحت تاثیر شرایط خاص روانشناختی، تجربههای زیستی و موقعیتی که در آن زیست میکند تلاش دارد بیشتر در یکی از این سطوح زندگی کند. گاه افرادی را مشاهده میکنیم که صبح و شام در تقلای زندگی و زندگی بهترند. در تقلای آن که بیشتر و بیشتر از پستان این جهان بمکند و برخوردار تر از پیش زندگی کنند. کسانی را مشاهده میکنیم که دل به موقعیتهای اجتماعی بستهاند. به نقشهایی که درحیات اجتماعی پیدا کردهاند و نام و شهرتی که در یک حوزه و در میان جماعتی پیدا کردهاند و گاه کسانی که به اندکی از مواهب مادی جهان بسنده کردهاند و در عرصه اجتماعی نیز کمتر ظاهر میشوند، بیشتر دل مشغول پرسشهای عمیق هستی شناختیاند و سر در گریبان خود بردهاند. راستش را بخواهید این سه در همه کم و بیش حاضرند. هر کس، الگویی متمایز از ترکیب این سه ساخته است.
آلام و حیات اخلاقی و سیاسی
گفتیم که این سه ساحت در عین آنکه از هم متمایزند، در هم پیچیدهاند. از منظر نقطه عزیمت آلام هر یک از سطوح، میتوانیم پشت پنجره سطح دیگر بایستیم. ممکن است از آلام ناشی از تشخص یابی متمایز خود، پشت پنجره بهره مندی از حیات پر نشاط طبیعی بایستیم و به جهان از سر میل و لذت نگاه کنیم یا از آلام ناشی از حیات اجتماعی خود، پشت پنجره درکی متمایز از خود و درکی متمایز از صورت تکرار شونده حیات اجتماعی. مثل نگاه از جهان گسیخته و عارفانهای که کسی آن را به یاری یاس از وصول به یک حیات اجتماعی سالم به دست آورده است. حال سوال این است که آلامی که آدمی در سه سطح وجود شناختی خود حاصل میکند، به کدام شرط، به حیات اخلاقی و سیاسی واصل میشود و فرد را به عرصه حیات اجتماعی وسیاسی میکشاند؟ به دو شرط، فرد از سطح آلام شخصی خود به سطح حیات اجتماعی و سیاسی گام مینهد:
شرط نخست آن است که بتواند در ملاحظه رنجها و آلام خود از سطح خاص فردی فاصله بگیرد، و خود را در شمار کثیری بیند که از آن رخم رنج میکشند. هرچه فرد بیشتر بتواند به رنجهای خود از منظر عمومی و درد جمعی و انسانی نظر کند، بیشتر از قلمرو حیات خصوصی خود به قلمرو حیات جمعی و عمومی گام نهاده است. به عبارتی دیگر، نظر به خویشتن و آلام خویشتن به منزله دریچهای برای ملاحظه رنج عام بشری، فرد را به یک شخصیت اخلاقی و سیاسی تبدیل میکند. مثلا رنج من در گرسنگی، هنگامی که فرد را متوجه گرسنگی جمعی میکند، من مستعد خروج از قلمرو صرفا شخصی خود میشوم.
شرط دوم فرض تصرف در قلمرو آن رنج عام و ترمیم و اصلاح آن است. ممکن است من از پیری رنج ببرم، و میتوانم به این رنج از منظر رنج عموم بشری نظر کنم، اما فرضی برای تصرف در این رنج عام بشری نیست به این معنا این رنج در همان قلمرو حیات طبیعی باقی خواهد ماند. اما گرسنگی همان نقطه عزیمتی است که در روایت سوسیالیستی نقطه عزیمت حیات اخلاقی و سیاسی طبقات فرودست اجتماعی است. چرا که هم یک رنج عمومی است و هم قابل تصرف ودستکاری و بهبود است.
این سنخ از آلام، دریچههای ورود انسان به قلمرو عرصه عمومی است. قلمروی که فرد میتواند از حظ حیات اخلاقی و سیاسی بهره مند باشد.
با این مقدمات، چند سنخ از انسان مستعد قلمرو عمومی قابل تصور است. سنخ اول، آنها که بیشتر از منظر آلام حیات طبیعی خود در قلمرو حیات سیاسی حاضر میشوند. سنخ دوم، آنها که بیشتر از منظر آلام حیات اجتماعی خود سیاسیاند و سرانجام آنانکه بیشتر از منظر آلام قلمرو تشخص یابی خود در میدان سیاست حاضر میشوند. مطابق با هر یک از این سه سنخ، سه دستگاه ایدئولوژیک نیز وجود دارد و غایات متنوعی را در حیات سیاسی دنبال میکنند. در این زمینه به سه سنخ انسان عرصه عمومی میتوان اشاره کرد که هر یک از منظری متمایز، حیات اخلاقی و سیاسی را اختیار کرده است:
1. حرکت از منظر آلام حیات طبیعی: نقطه عزیمت حرکت از ساحت حیات طبیعی به حیات اخلاقی - سیاسی، نیاز و میل است. سوائق طبیعی که فرد را به حیات سیاسی میکشاند. در فلسفه سیاسی قدیم، میل و نیازها، نقطه عزیمت انسان اجتماعی میانگاشتند. ما به واسطه نیازها و میل، اساساً موجود اجتماعی بودیم و نقش و جایگاهی در عرصه اجتماعی داشتیم. اما انسان مدرن، در شرایط و مقتضیات مدرن، میتواند به واسطه نیازها و امیال خود، انتخاب کند و یک موجود ضد اجتماعی باشد. آنکس که به واسطه نیازها و امیال خود، سرقت میکند و میکشد، یک موجود ضد اجتماعی است. اما هنگامی که انسان نیازمند، و پر از میل، با دیگران در تامین نیازها و امیال، مشارکت میکنند، تا نیازهای خود را رفع کند یک موجود اجتماعی است حتی وقتی همراه با دیگران دست به شورش میزند و مطالبات خود را طلب میکند یک موجود اجتماعی است. او که برای رفع نیازها و تامین امیال خود با دیگران مشارکت کرده، ممکن است به تدریج مساله جزئی خود را فراموش کند، و خود را در فرایندی از یک کنش جمعی در نقشی تازه بیابد. به هر حدی که در فرایند یک کنش جمعی، نیازها و امیال جزئی خود را در حاشیه رانده است، به یک موجود اخلاقی و در همان حال سیاسی نیز تبدیل شده است. مارکسیسم یکی از صور شناخته شده این سنخ از حیات اخلاقی و سیاسی در دوران ماست.
2. حرکت از نقطه عزیمت آلام اجتماعی: آنکه در بستر یک حیات جمعی، در شمار طبقهای پست و درجه دوم قلمداد شده، و به آن به منزله یک رنج جمعی مینگرد، وارد یک حیات سیاسی و اخلاقی شده است. هر تلاش برای طرد و رفع این وضعیت یک تلاش سیاسی و اخلاقی است. فمینیستم یکی از نمونههای این رویکرد در دوران ماست.
3. حرکت از نقطه عزیمت آلام ناشی از تشخص یابی و تمایز: این سنخ از ورود به عرصه سیاسی و حیات اخلاقی، پیچیدهترین صورت ورود به عرصه کنش اخلاقی و سیاسی است. این سنخ، به خلاف الگوهای اول و دوم، نقطه عزیمتی جمعی ندارد. نقطه عزیمت آن فردی است. فردی که در تلاش است زندگی خود را از بار سنگین کلیشههای جماعت بیرون آورد و الگویی تازه از زندگی بنا نهد. وسوسه بنانهادن الگویی تازه از زندگی، همان است که سائقه رهایی جمع را نیز برمیانگیزد و سیاست به معنای گشودن راه تازهای برای زندگی جلوه گری میکند.
عرصه عمومی همواره در ترکیبی از این سه الگو، زندگی و حیات خود را از سرمیگیرد و سیاست سرمایه جمعی است که به مدد احداث پلی میان آلام جمعی و فردی موضوعیت پیدا میکند.
- ۹۴/۰۷/۰۵