سیاست ورزی انقلابی، سیاست ورزی انتخاباتی و سیاست ورزی مستمر
جامعه ما، طی نیم قرن اخیر، دو الگوی سیاست ورزی را تجربه کرده است. الگوی اول به انقلاب انجامید و الگوی دوم به این یکی دو دهه اخیر مربوط است و حول و حوش صندوق آرا شکل گرفته است. الگوی انقلابی، بر سر سپردن به آرمانی کلی، جمعی، تاریخی و یوتوپیایی استوار بود. فرد به کلی از خود و سلایق و سرنوشت شخصی خود منتزع میشد و دل به آرمانی جمعی و انتزاعی میسپرد. به یک شخصیت اخلاقی تبدیل میشد و آن را به بهای انحلال خود به دست میآورد. سوژه انقلابی، یک سوژه تماماً دل باخته عرصه سیاسی بود و همه چیز خود را در همه لحظات و جوانب زندگی وقف سیاست کرده بود.
طی سالهای اخیر، الگوی تازهای جانشین شده است. فرض پیشینی این الگوی دوم بر حضور شخص بیرون قلمرو حیات جمعی و سیاست استوار است. فرض بر این است که سیاست ورزی او باید خلاصه شود به چند سال یکبار که نوبت مشارکت در یک انتخابات است. فرد از لاک زندگی خصوصی خود بیرون آید و به کسی از میان کاندیداها رای میدهد. علی الاصول فرد باید وقت و زمان محدودی را به مساله سیاست اختصاص دهد.
الگوی نخست به اندازه کافی نقد شده است، اجازه بدهید به الگوی دوم نظری انتقادی بیاندازیم. الگوی دوم، در تحقق خواست خود توفیقی نداشته است. نه تنها انتخابات عرصه سیاسی را به سیاست مداران منحصر نکرده، بلکه دایره شمول آن را گستردهتر کرده است. مردم هر روز و شام به چند و چون تحولات میپردازند. از هم در باره مسیر رویدادها میپرسند. دلهاشان پر از نفرت به کسانی و اشتیاق به کسانی است. و این همه در روز انتخابات، به عزمی برای مشارکت در انتخابات تبدیل میشود. تنها یک تفاوت عمده روی داده است. خبری از آرمانها و ارزشهای انتزاعی و مفاهیم کلان عرصه سیاسی نیست. تب و تاب روزانه مردم نیز ربطی به تحقق آرمانها و ایدهآلهای سیاسی ندارد. مردم درست یا غلط، سرنوشت فردی خود را به چند و چون تحولات سیاسی گره زدهاند. یکی ادامه تحصیلش، در گرو آمدن یا نیامدن فلانی است و دیگری بنگاه اقتصادی و ادامه فعالیت تجاریاش و دیگری، امکان استخدامش در یک اداره دولتی. .
نکته دیگر این است که انتخابات در اینجا و اکنون جامعه ایرانی، هر روز از یک الگوی مسالمت آمیز بیشتر فاصله میگیرد. مگر قرار نیست انتخابات تکنیکی برای رهایی از الگوهای انقلابی حل تنازع سیاسی باشد. انتخابات در ایران، هر روز بیش از گذشته تب و تاب تولید میکند. قلبها را به تپش میاندازد. یکسال مانده به انتخابات، قلبهای سیاستمداران درجه اول شروع به تپش میکند، هر ماه که به موعد انتخابات نزدیک میشویم، گروههای بیشتری به حلقه پرتپشها افزوده میشوند، هفتهها و روزهای نزدیک به انتخابات، هیجانی شگفت گسترده وسیعی از مردم را در برمیگیرد. در سال هشتاد و هشت، همین ماجرا به رویدادی مشابه با انقلاب نزدیک شد. چطور ممکن است الگویی که قرار است با آرامش و منطق وتصمیم عقلانی توام باشد، خود بسترساز کنشهای جمعی، تودهای وشبه انقلابی است؟
به نظر میرسد خواستی که پشت مشارکت کنندگان در یک انتخابات جریان دارد، خیلی خیلی بزرگتر از حجم یک صندوق انتخاباتی است. یک طرف مرتب فریاد میزند بشتابید، گروه مقابل در صدد حذف و کودتاست، و دیگری فریاد میزند مواظب باشید طرف مقابل، در صدد نفوذ و براندازی است. معلوم نیست عقلانیتی که از انتخابات انتظار میرود کجاست. گویی همان جامعه انقلابی است که در انتخابات همان مقاصد را پیش میبرد.
حاصل برای مردم، وضع ترحم برانگیزی است. وضعیت جامعه ایرانی، مشابه با فرد فلک زده و بی چارهای است که با گرسنگی، بیماری، تنهایی، و زندگی در جمع دوستان فریبکار و نامطمئن میسازد و هر از چندی یکباره طغیان میکند، سر به دیوار میکوبد و هر چه از دهانش بیرون میآید نثار دیگران میکند. دوباره بازمیگردد و چمباتمه میزند و در خود مچاله میشود. گاهی این اتفاق با انقلاب روی میدهد گاه با انتخابات.
ما با رویارویی دو الگوی انقلابی و دمکراتیک مواجه نیستیم. جامعه ایرانی جامعهای پر از دشواری اما ضعیف است. هیچ راه مفری از دشواریها و مشکلات خود نمیبیند. نه نیازمند گروه پیشتاز و حرفهای در عرصه سیاسی است، و نه با سیاست ورزی افراد چسبیده به حریم خصوصی که هر از چندی از لاک فردی بیرون میخزند راه به جایی میبرد.
ما نیازمند شهروندانی هستیم که سیاست به طور مدام، سهمی از منظومه حیاتشان را اشغال میکند. به شخصیتهای مسالمت جو و متعارفی نیازمندیم که همواره دلمشغول کنش اخلاقی در حوزه عمومیاند. ما به جامعه نیرومندی نیاز مندیم که بی اعتنا به رویدادهای آن به آن سیاسی نیست. واکنش معقول و مستمر دارد. همیشه مشتاق اموری و متنفر از امور دیگر است. اگر هم در این زمینهها وفاقی ندارد، فضایی برای گفتگو و طرح نقاط تفاوت و به رخ کشیدن مرزهای تفاوت دارد. جامعه با چنین شهروندانی، الگویی دیگر از سیاست ورزی را در پیش خواهد گرفت. به انقلاب نمیاندیشد اما همه تخم مرغهای خود را در سبد انتخابات هم نمیریزد. مسیرهای متفاوت و گوناگونی برای طرح دعاوی سیاسی خود دارد.
به طور مبهم از سه الگوی حیات سیاسی سخن گفتم. الگوی نخست را میتوان سیاست انقلابی خواند، الگوی دوم، سیاست انتخاباتی، و الگوی سوم، سیاست ورزی مستمر. الگوی اول به شخصیت حرفهای و دلباخته عرصه سیاسی وابسته است، الگوی دوم، وابسته به رانده شدن فرد به عرصه خصوصی و اختصاص سیاست به جویندگان قدرت اما الگوی سوم، به شخصیتهای مستقل اما دلمشغول مستمر حیات جمعی.
میتوان با رویکردی نظرورزانه از مبادی فلسفی و انسانشناختی و سرانجام سیاسی این سه الگو سخن گفت. بحثی که در این یادداشت کوتاه وبلاگی میسر نیست.
- ۹۴/۰۷/۰۱