از راه ماندگان خونخوار
هر روز تعداد زیادی در جهان دست به خودکشی میزنند. به نحوی ترحم بار، دلخسته از زندگی تیغ بر رگ میزنند یا زهر در کام میکنند و چشم از جهان میبندند. .
چه میشد اگر کسی میتوانست، تعداد زیادی از این افراد پر از اندوه و ناتوان را پیش از اقدام به خودکشی شکار میکرد و در نقطهای گرد هم میآورد؟ چه اتفاقی میافتاد اگر همه این بخت برگشتگان در فضایی مشترک چشم در چشم هم میدوختند؟
شاید همین دیدار و فضای مشترک آنها را دوباره به زندگی باز گرداند. آنها به دلایل کاملاً متفاوتی قصد خودکشی داشتند. اما در یک امر با هم مشترک بودند. جهان به یک بن بست تبدیل شده بود و همه خود را ناتوان از تداوم زندگی مییافتند. به نظرم خیلی عجیب نیست اگر ارادههایی که به سمت نابو.دی خودشان نشانه رفته بود، تجمیع شود و به سمت جهان و جهانیان نشان رود. آنان را متوحشانی مییابی که به نحو مرعوب کنندهای دیگران را تکه تکه میکنند و دست به ویرانی جهان میزنند.
دلخستگی از جهان، با وساطت یک قصه در خصوص چیستی جهان و دیگران و تمدن و شادیهای دیگر مردمان، به خشمی جمعی تبدیل میشود. کافی است کسانی قصهای بسرایند و کسانی پای در میدان عمل بگذارند. کسانی به دلایلی کاملا متفاوت هزینه کار را فراهم کنند و کسانی از این خشم عمومی منتفع شوند.
آیا میتوان ظهور گروهی مانند داعش را اینطور فهم کرد؟.
تا هر کجا که این تحلیل بیانگر واقعیت باشد، باید شرم کنیم از اینکه فوراً دست به طبقه بندی متعارف انسان و حیوان بزنیم و آنها را از دایره انسانها خارج کنیم. چیزی در ساز و کار دنیای جدید و ترتیبات انساندوستانه آن هست که به طور منظم وقاعده مند توحش میزاید.
جهان جدید پر از انتخابهای تازه است. پر از فضاهای گشایش و خلاقیت. هر کس میتواند از گوشهای حرکت کند و از امکانهای جهان جدید برای تحقق آرزویی بهره برداری کند. هر روز میتوان نمونههای کامیاب را مشاهده کرد. صحنههای گوناگونی هست که پیروزمندان صحنه پر هیاهوی زندگی را پیش چشم میآورند. اما به ندرت کسی متوجه سیل فروریختگان، به حاشیه رانده شدگان و شکست خوردگان است.
جهان جدید به پشت سر کور است. تنها پیش چشم و مقابل را میبیند. گویی آنها که از راه ماندهاند، در مغاکی عمیق فرومیروند. گاهی این از راه ماندگان، در بیابانها، خرابهها، و حاشیههای شهر، رفت و آمد میکنند. شهروندان شیک به آنها مثل سگ و گربههای آواره نگاه میکنند. اما امروز کمی متفاوت شده است. آنها در همه متنها حضور دارند. دیگر به دشواری میتوان متن و حاشیه را از هم تفکیک کرد. پاریس و لندن و نیویورک و واشنگتن را در اشغال خود میآورند.
هر روز
وشب، شماری از آنان در گوشهای دست به خودکشی میزنند و از جهان میروند، اما گاهی
گرد هم میآیند. مرثیهای میسرایند. روایتی میسازند، کسانی دل شیر پیدا میکنند
و برجهای آسمان خراش را به زیر میآورند.
- ۹۴/۰۵/۱۳