زندگی بدون داوری
قدما میگفتند که زندگی نمیارزد مگر آنکه اندیشیده شود. متجددین گفتند اندیشه نمیارزد مگر آنکه زندگی کند. هر یک بخشی از یک حقیقت را بیان میکنند. هر چه هست این دو باید از یکدیگر سردرآورند.
گاهی به فاصله شخصیت خود هنگامی که مینویسم و به شخصیت خود هنگامی که به رفع یک نیاز میکوشم فکر میکنم. در مقام اول توش و توان خود در زمینه منطق، دانش، اطلاعات تاریخی، اطلاعات نظری، تواناییهای سخن گفتن یا نوشتن را به خدمت میگیرم. مساله من در مقام اول، اثبات صدق و حقانیت نظر من است. اما در مقام دوم، مساله توفیق در عمل است. مهارتهای ارتباطی خود را به کار میبندم، مصلحت جویی و جستجوی کوتاهترین فاصله برای حل مشکل تا به مقصودم برسم.
همیشه میان این دو فاصله هست. من در مقام نظر از اصلی که آن را اخلاقی یا علمی میانگارم یک گام هم عقب نمینشینم اما در مقام عمل، هدف عملی دلبری میکند. اصول نظری اگر هم در این میان امر و نهی کنند اغلب از راه کنار زده میشوند.
مقصودم گفتگو پیرامون رابطه نظر و عمل نیست. بحثی که بسیار دراز دامن است و وقتی مقتضی طلب میکند. مساله من آن است که نظر و عمل دو دنیا شدهاند و متولیان و دلمشغولانی دارند و با یکدیگر در سازش و ستیزند.
آنچه اینجا مورد نظر من است، فاصلهای است که از همین نقطه نظر میان نخبگان و توده مردم وجود دارد. نخبگان فکری، بیشتر با همان مصالح نظری کار دارند. حتی تامین اهداف ضروریشان در زندگی نیز با مصالح نظری سروکار دارد. از راه نوشتن و سخن گفتن نان میخورند. اگر بتوانند به شیوهای تازه راهی برای اثبات عدالت و دمکراسی یا دین و دولت یا دین و دمکراسی یافتهاند، پاداش میگیرند و ارج میبینند. اما عموم مردم، برای تامین نیازهای روزمرهشان در وادی عمل سیر میکنند. اعم از اینکه عمله و بنا و حمال باشند یا پزشک و مهندس و متخصص برق و الکترونیک. زندگیشان بیشتر با وصول به یک هدف عملی با تکیه بر ابزار و آلات عملی سروکار دارد. نظرورزی تا جایی موضوعیت دارد که به تحقق هدفی در عمل کمک کند.
این دو گروه در زندگی روزمره گاهی با حسرت به هم نظر میکنند. مردم وقتی خوب حرف زدن یا نوشتن نخبگان فکری را میبینند حسرت میخورند، نخبگان فکری نیز وقتی انرژی و شوق و شعف مردم در عرصه عملی را مشاهده میکنند زندگی خود را جهانی پیچیده در کلمات مجرد میبینند.
مردم متدبناند چرا که دین زندگی شان را معنا میبخشد و به آنها نقطه اتکایی میدهد. نخبگان دین دارند یا ندارند چون با موازین مطلوب و عقلانیشان سازگار هست یا سازگار نیست. مردم به یک نظام سیاسی مشروعیت میدهند یا نمیدهند چون مشکلاتشان را حل میکند یا نمیکند. اما نخبگان مشروعیت بخشی را منوط به انطباق با قواعد سیاسی یا اخلاقی خاصی میدانند. بر اساس موازینی داوری میکنند و مطلوبهای مطابق با قواعدی معقول عرضه میکنند.
در جهان قدیم، این دو گروه زندگی و سرنوشتی مستقل از هم داشتند. مشکل جهان جدید این است که این دو گروه بر زندگی یکدیگر اثر مینهند و سرنوشت هم را تغییر میدهند. مردمی که بیشتر در وادی عملاند، زبانی برای گفتگو و بیان جهان خود ندارند. این نخبگان فکریاند که زبان گفتگو و نوشتن دارند. به همین جهت آنچه هست و آنچه نیست، آنچه خوب است و آنچه نیست، به الگوهای بازنمایی نخبگان فکری وابسته است. اینجاست که حساب نخبگان و مردم درهم میآمیزد. مردم ممکن است از یک وضعیت ناراضی باشند، اما کلام و الگوی بازنمایی نخبگان، آنها را از ابراز حس نارضایی بازدارد یا به عکس، از بیان حس رضایت خود نسبت به یک وضعیت احساس شرم کنند. چون با موازین والگوهای فکری مشروع سازگار نیست.
اگر مردم به زبان و بیان نخبگان فکری وابستهاند نخبگان نیز به اقبال و قدرت مردم نیازمندند. حتی نخبه قلمداد شدنشان منوط به این است که مردم به آنها اقبال کنند. والا در نان شب خود نیز میمانند چه رسد به اینکه منجی و طبیب دردهای مردم شناخته شوند. مردم بر اساس مصالح عملی خود گاهی تصمیماتی میگیرند، از کسانی حمایت میکنند یا نمیکنند، در صحنهای حاضر میشوند یا نمیشوند و این همه سرنوشت نخبگان فکری را تغییر میدهد.
مقصود من از نخبگان فکری، تنها روشنفکران نیستند، روحانیون نیز در همین شمارند.
این وضعیت امروز جامعه ایران است. مردم به تدریج به زندگی بدون اندیشه و تامل روی میآورند و نخبگان به اندیشه بدون نسبت با زندگی. آنچه در این میان از دست میروند اخلاق است. زندگی بدون اندیشه به مرز زندگی بدون داوری روی میآورد و اندیشه بدون زندگی اساساً فاقد توان داوری است.
- ۹۴/۰۵/۰۹
شاید برای ما که ساکنان کهنسال دیار مجازی هستیم بلاگفا بهتر می بود اما همین که هستید خوب است
استاد عزیز، این شکاف برای دو طرف یک خلائ خلق کرده است از یک سو تهی بودن زندگی عامه از معنا و همانطور که گفته بود سرگشتگی قشر متفکر میان معناها بدون زندگی کردن اما انچه به زعم من مهم است که منبعی پیدا نمی کنیم هیچ کداممان برای رفع این حصر