آه ای مقدسترین نام
صدا و سیما دستاوردهای چهل سال گذشته را بمباران میکند. در شهرها بیلبوردهای لبخند و شادی میزنند. فیلمهای طنز و تئاترهای شاد را مجوز میدهند. اینهمه برای بزرگذاشت چهل سالگی انقلاب است. اما پس از چهار دهه، به اصل مطلب نمیپردازند.
چهل سال پیش یک حکومت دینی استقرار پیدا کرد. حکومت دینی به معنای پیوند زدن اراده و خواست خدا با امور این جهانی بندگان خدا بود. به ماجرا و سرگذشت این پیوند نمیپردازند. نمیگویند از این پیوند چه حاصل شد.
مدرنیته مقدرات این جهان بشر را به خرد و اراده او نسبت میداد. ما پس از ظهور شبه مدرنیته پهلوی، آموخته بودیم توسعه کشاورزی و صنعتی و آب و کسب و کار و تحصیلات و تبعیت سیاسی همه از تدبیرهای خودمان نشات میگیرند. خداوند هم در حاشیه این جهان، در کنج نیمه تاریک مساجد و عبادت گاهها حاضر بود. دلمان که میگرفت، از آشوب این جهان پر حادثه، احساس تنهایی که میکردیم، وقتی بی معنایی و کسالت این عالم روحمان را میآلود، به آن کنج پناه میبردیم. هر چه دنیای مدرن آلوده بود، آن کنج، پاک بود پاک. هر چه شتاب این جهان، به ما احساس بی پناهی میداد، آنجا همیشه پناهگاه امن بود. نماز که میخواندیم از فشار بی حد و حصر تمناهای این جهان دست کم برای لحظاتی رها میشدیم.
ما از شر ناشی از تدبیرهای خودمان به او پناه میبردیم.
اما چهار دهه پیش، خدا را از قلعههای نیمه تاریک عبادت گاهها بیرون آوردیم و همه چیز را از او آغاز کردیم. آب و باد و خاک و جنگ و صلح و توسعه و آموزش و سیاست را با نام او آغاز کردیم. از هر چه پرسیدیم، به او ارجاع شد. مخالفت با هر چیز مخالفت با او قلمداد شد. خدا را پادشاه زمینی بندگان خدا کردیم. همه در خیابان باید آنطور میپوشیدند که خدا گفته بود، آن طور سخن میگفتند که خدا میخواست، آن طور تصمیم میگرفتند که خدا امر کرده بود. خط کش و میزان خدا را در دست گرفتیم و در باره شغل و تحصیلات و سرنوشت همه مردم تصمیم گرفتیم. جان دادیم و جان گرفتیم. با نام او اعدام کردیم، با نام او مجازات کردیم، با نامش پاداشهای شگفت دادیم. او را سرآغاز تدبیرهای روزمره خود قرار دادیم. پیشانی مردان از فرط عبادت تیره شد، زنان همه در قابای شرعی حجاب جای گرفتند.
مدرنیته همان مدرنیته بود. پناهگاهی اما دیگر نداشت. خدا خود همان کس شد که باید از او میگریختی و به جایی امن پناه میبردی. بی خدا اما هیچ پناهگاهی نبود. خدا همه جا بود. با نظامهای اطلاعیاش، با همه امکانهای شگرفی که برای رصد کردن درون تو و وسوسههای درونی تو تعبیه شده بود، همه جا را رصد میکرد. هیچ پناهگاهی نبود.
ناگفته نماند، این خدای زمینی شده، زورمند بود و زورمند نبود. مردان و زنان بسیاری به ظاهر لباس و آداب او را رعایت کردند اما در پنهان هزار کار دیگر کردند. مرتب در حال ذکر خدا بودند و اموال مردم را غارت میکردند، خدا هم گویی به همان ظاهرشان اکتفا کرد. دختران و پسران بسیاری هم، اساساً از تسلیم به او سر باز زدند. هر طور خواستند پوشیدند و عمل کردند. خداوند هم گاهی دید و مجازات کرد و گاهی نادیده گرفت و چشم پوشید. گاهی در دل به خدا میخندند. نام خداست که از همه جا آویزان است اما او سردمدار وضعیتی است که پر از ریاست. پر از دروغ، پر از تبعیض، پر از آوارگان بی پناه، پر از دلهای آشوب زده، پر از چشماندازهای هراس، پر از حس بی عدالتی.
اگر سخن از دستاوردهای چهل ساله است، باید به اصل مطلب پرداخت. به آنچه قرار بود ما را از دیگران متمایز کند. چهل سال پیش مدعی بودیم در جهانی بی خدا، خدا را دوباره به کانون باز خواهیم گردانید و بشر را از همه عسرتهای امروزین اش رها میکنیم. حال بگوییم چه در دست داریم. الگوی بشریتیم یا مایه عبرت آنها؟
وای بر ما و آنچه با نام مقدس اش کردیم.
پس از چهار دهه اینک زمان تامل و بازاندیشی است. صادقانه به بنیاد خود بیاندیشیم. آلودن مقدسترین نام، که استوانه یک فرهنگ و تاریخ است، شاکله اخلاق و حیات اجتماعی است، چه پیامدی خواهد داشت؟
- ۱ نظر
- ۲۳ دی ۹۷ ، ۱۰:۰۸