زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

طوفانی بی حضور نوح

سه شنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۹، ۱۱:۲۸ ق.ظ

داستان طوفان نوح است. موج سیل آسایی در دره مرگ به راه افتاده و شماری از ما را با خود برده و می‌برد. ما با ترس به صخره‌های دو سوی دره چسبیده‌ایم. سیل گاهی بالاتر می‌آید، و شماری دیگر را همراه سفر مرگ می‌کند. ما بالاتر و بالاتر می‌رویم و به هم اطمینان می‌دهیم خطری نیست. دست تطاول این سیل به آنجاها که ما هستیم نخواهد رسید.

ما این بالا بر تخته سنگ‌ها تکیه زده‌ایم و برای کاستن از بار این همه ترس، حرف می‌زنیم، شوخی می‌کنیم، بحث‌های فلسفی و تئوریک رد و بدل می‌کنیم. از آینده پس از این سیل مرگبار سخن می‌گوییم. تلاش می‌کنیم تا جایی که ممکن است به عمق دره نگاه نکنیم. اما حتی به خودهامان هم با اطمینان نگاه نمی‌کنیم. بعید نمی‌دانیم حتی مخاطبی را هم که رویاروی ماست، یکباره دست سیل برباید. آنگاه با سرعت رو برمی‌گردانیم و رشته بریده شده کلام را با یک مخاطب دیگر تداوم می‌بخشیم. همه چیز شبیه ماجرای طوفان نوح است. با این تفاوت که نوحی در کار نیست و کشتی نجاتی در میان سیلاب مرگ آور حرکت نمی‌کند.

اینجا در این فضای هولناک، همه سخن می‌گویند، تنها کسانی فاقد زبان و سخن هستند که سیلاب مرگ گریبانشان را گرفته است. ما به دو گروه با صدا و بی صدا تقسیم شده‌ایم. آنها که می‌روند، حتی مجالی برای بزرگداشت شان نیست. مجالی برای گریستن جمعی. برای سوگواری سوگواران. آنکه رفت رفت مجبور به فراموشی هستیم. فقط مرگ او که مرد، حواس دیگران را بیشتر جلب می‌کند که یکی دو قدم از صخره‌هایی که به آن چسبیده بالاتر رود. همین.

این داستان البته داستان زندگی ماست. در روزهای معمول هم همین داستان برقرار بود اما نه اینقدر صریح. همیشه سیل مرگی هست که بخشی از جمعیت را در کام خود می‌کشد. سیل فقر، تحقیر، نادیده گرفته شدگی، سرکوب. اما طبقات دیگر جامعه چسبیده‌اند به صخره‌های پیرامونی. به قدرت، به عطایی که به آنها بخشیده شده، به موقعیت‌هایی که به دست آورده‌اند. سیل گاهی بالاتر می‌آمد و ما در دامن قدرت بالاتر می‌رفتیم و بیشتر و بیشتر به آن آویزان می‌شدیم. به عمق دره نگاه نمی‌کردیم اما حواسمان بود آنجا چه خبر است، پس شدیدا مراقب بودیم از دامن قدرت به پایین پرتاب نشویم. ان روزها هم جهان پر از سر و صدا بود، اما آنها که در عمق دره به کام مرگ می‌رفتند صدایی نداشتند. هیچ مناسک سوگی برای آنها برقرار نبود.

به جای نوح حتی اگر شیادی هم بر کف این سیلاب کشتی برآند، بخشی به درون آن هجوم می‌برند چرا که ذلت ناشی از تحمل این وضعیت کمتر از مرگ نیست.

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

بادکنک‌هایی که می‌ترکند

جمعه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۹، ۰۱:۳۱ ب.ظ

بشر همه عقل مادی و معنوی خود را به کار بسته اما همه جا کروناست که پیروز است. جایی سرمایه‌های عظیم برای کشف داروی کرونا به کار بسته شده، جایی دیگر دست‌ها به دعا برداشته شده است. اما کرونا را هیچ کس تا کنون به عقب نرانده است. کرونا با اندام ریزش خرد و اراده انسانی را تحقیر می‌کند. نه خدا و نه عقل، هیچ کدام به یاری بشر نمی‌آیند.

مردمان عادی به خانه‌ها خزیدند و در باد استغنای این عالم منتظر و مرعوب به سرنوشتی می‌نگرند که دیگر انگار از دست خودشان بیرون رفته است. این وضعیت خطرناکی برای مدعیان ایدئولوژی‌های گوناگون در عالم است. مردم چندین ماه است سنخ تازه‌ای از زندگی را تجربه می‌کنند. در می‌یابند زندگی تنها خواست من و تدبیر کردن برای تحقق آن چیزی که من می‌خواهم نیست. می‌بینند سرنوشت صرفاً در سیطره آنان رقم نمی‌خورد. کمی گوش کردن، تماشا کردن، به محدودیت‌های خود اندیشیدن را هم یاد می‌گیرند. مردم کمی عقب نشینی کردن از مدعاهای بزرگ در زندگی فردی شان را یاد می‌گیرند. درست همزمان با این عقب نشینی است که جایی برای ورود خرد و جایی برای ورود خدا باز می‌شود. آنها همزمان که از هم فاصله می‌گیرند، در یک تجربه مشترک انسانی، مرزهای طبقاتی، دینی و ملی را کم رنگ می‌کنند.

اما صاحب منصبان، آنها که از ناحیه بزرگ کردن عقل یا داعیه داری خدا و دین، نان می‌خورند می‌ترسند نه از کرونا، از این مردمی که به خود وانهاده شده‌اند. آنها تاب نمی‌آورند. صبح تا شب بر طبل همان خودشیفتگی‌های پیشین می‌کوبند. آنها نگران بی اعتبار شدن خودشیفتگی‌های ایدئولوژیک، نژادی، و فرقه‌ای پیشین هستند. ترامپ منتظر است کرونا دست بردارد تا ثابت کند سرمایه داری و نیروی قاهره آمریکا حلال همه دردهای عالم است. چین دست به پنهان کاری‌هایی زده تا ثابت کند از همه قدرتمندتر عمل کرد، اروپا هنوز سوار نشده است، سرگردان است، اسب‌های برتری‌های فرهنگی و تاریخی‌اش گویی همه رمیده‌اند. جمهوری اسلامی البته استثناست. کرونا هنوز می‌تازد اما مسئولان مدعی‌اند کرونا را شکست داده‌اند یا به زودی می‌دهند. از همین امروز خود را سر لیست صاحبان افتخار جهانی ثبت کرده‌اند.

کرونا اما هشدار می‌دهد دست بردارید اگر هم برود دوباره بازمی‌گردد. اگر نه با این چهره، شاید با چهره و نام دیگر.

می‌گویند کرونا لشگریان خدا و عقل‌اند. بر پرچم‌شان نوشته جهان درسیطره آدمیزاد نیست. پیام‍‌هایی منتشر کرده‌اند مبنی برآنکه تنها به شرط تسلیم به این نکته، هم عقل و هم خدا دوباره بازخواهند گشت. مدعی‌اند بشر همه جا را به اشغال درآورده است. باید جایی باز کند تا عقل هم بنشیند، تا خدا هم حاضر شود. در دوران مدرن، کسانی عقل را و کسانی خدا را دستاویز ادعای سیطره انسان بر عالم ساختند. صاحبان خرد مدرن، جهان را ماده خام و ابله اراده آگاهانه خود پنداشتند متولیان دین نیز خود را نماینده خدا و صاحب جهان.

در میان این نخوت‌های باد کرده، کرونا مثل سوزن کوچکی عمل می‌کند و هر روز صدای ترکیدن بادکنکی بزرگ در جهان می‌پیچد.

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

مرگ دور هم عروسی است

دوشنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۹، ۱۱:۴۰ ق.ظ

این روزها همه جا سخن از کروناست. این ویروس جان انسان‌ها را هدف گرفته است. بنابراین گفتگو پیرامون آثار کوتاه مدت آن، به مراتب مهم‌تر از هر اثر درازمدت آن است. اما کرونا آثار دراز مدت هم دارد. از جمله در سیاست. در این یادداشت از منظر خود به پیامدهای درازمدت کرونا بر سپهر سیاسی ایران خواهم پرداخت. نشان خواهم داد کرونا گرم‌ترین و فراگیرترین صحنه درگیری ذهن و روان ما با یک حادثه جهانی است. به این اعتبار می‌تواند نیاز ما به درکی جهانی از امور را تقویت کند. می‌تواند برای نخستین بار، ما را از دوگانه سازی‌های ناشی از کوته بینی‌های فرقه‌ای در عرصه فرهنگی و سیاسی برهاند. می‌تواند در فضای تلخ این همه طرد و انکار، امکانی برای بازبینی خود و دیگران فراهم کند و شاید از زخم کرونا، رحمت بازیابی صلح آمیز خود را پیدا کنیم. مردم می‌گویند مرگ دور هم عروسی است. کرونا سوگوارمان کرده است. اما بیش از هر زمان دیگری با تجربه مرگ دور هم در عرصه جهانی روبروئیم. شاید برکت یک عروسی را در آستین پنهان کرده باشد.

عرصه سیاسی یک آسمان دارد یک زمین. به آسمانش نگاه کنی، پر از ستاره‌ درخشان است که همه تماشایی و خواستنی‌اند: آزادی، عدالت، استقلال، فضیلت، معنویت، نوع دوستی و ..... اما زمین‌اش مملو از طرد و ستیز و تنازع و حذف دیگران است. نکته جالب این است که جدال کنندگان زمینی سبدی در دست دارند و از همه ستاره‌ها نمونه‌ای در آن هست. همه طرفدار همه خوب‌های سیاست‌اند. هیچ کس مخالف دمکراسی نیست، همه جانبدار عدالت و صلح و نوع دوستی‌اند. اما آنچه انها را متفاوت می‌کند نوع اولویت گذاری شان است. کدام ستاره را در رتبه نخست چیده‌اند و چگونه بقیه را در دنبال آن سامان داده‌اند.

سیاست در وجه گفتاری‌اش چیزی جز نظام اولویت گذاری نیست. هر جریان سیاسی بسته به موقعیت و فرصت‌ها و بسترهای اجتماعی و فرهنگی‌اش، سنخی از اولویت گذاری را اختیار کرده است. این نظام‌های اولویت گذاری بیهوده و صرفاً در نتیجه تبلیغات قدرت پیدا نکرده‌اند، حوادث است که قدرت گرفتن سنخی از اولویت گذاری بر سنخ دیگر را باورپذیر کرده است. رویدادها سبب می‌شوند نظام اولویت گذاری یک جریان سیاسی، بر دیگر جریانات اولویت پیدا کند و باد بر پرچم اقبالش بوزد.

جمهوری اسلامی ایران از یک انقلاب برآمد. ولی نظام اولویت گذاری و شاکله نهادی‌اش از جنگ برخاسته است. تا کنون برغم حوادث مهمی نظیر جنبش اصلاحات، جنبش‌های مدنی و دمکراتیک، و جنبش‌های مربوط به طبقات فرودست، همچنان این نظام اولویت گذاری داوم یافته است. اگرچه هر یک به سهم خود تغییراتی را در آن رقم زده است. کرونا اما از سنخ دیگری است و نظام برآمده از آن برای تداوم خود با چالش بزرگ خروج از خاص گرایی مواجه است. در این یادداشت به این نکته خواهم پرداخت.

 

جنگ و نظام اولویت گذار آن

جنگ مهم‌ترین و گرم‌ترین رویدادی است که دوگانه ماندگار می‌سازد: مای خوب و ذیحق، در مقابل آنهای خصم و باطل و دیوصفت. با حماسه و فداکاری توام است و ارزش‌هایی خلق می‌کند که به کلی از محدوده حساب و کتاب‌های متعارف دور است. فهرمان ساز است. در آن شکست و پیروزی و پایداری و مقاومت ارزشمند است. فر و شکوه و شجاعت در آن محوریت دارد. در جنگ‌ها اسطوره‌ها و باورهای دینی و عرفانی به خدمت گرفته می‌شوند تا به صحنه جنگ قدسیت عطا کنند. با این نظام پرقدرت معنایی‌اش، این قابلیت را پیدا می‌کند که یک نظام اولویت ساز عرضه کند و بار معنایی خود را به همه چیز منجمله فرهنگ و دین ساری کند. یک مبنای تازه بسازد برای فهم و تفسیر متون دینی و تاریخی و حماسی. جنگ‌ ما و صدام حسین نظمی از سخن تولید کرد و الگویی از فهم جامعه عرضه کرد و مطابق با این همه الگویی از اولویت گذاری ساخته شد. توسعه، دمکراسی، عدالت، دین، معنویت، و اقتصاد و فرهنگ معنا و جایگاهی به خود اختصاص دادند. سمت و سوی توسعه به سمتی قابل قبول بود که کشور را به یک کل بی نیاز از عالم تبدیل کند. دمکراسی به یک مناسک اثبات پشتیبانی مردم از نظام تعبیر شد. عدالت مصداق خود را در مبارزه با کشورهای قدرتمند جهان پیدا کرد. معنویت پشت کردن به تمنیات مادی و مقاومت در صحنه مبارزه و جنگ حق و باطل فهم شد. فرهنگ انتقال مفاهیم و ارزش‌های موید فداکاری و نبرد بود. خلاصه جنگ و مقاومت به کانون بازتعریف همه چیز تبدیل شد و به دنبال خود بازسازی نهادی امور تصمیم گیری و اجرایی.

گفتار برآمده از جنگ واجد ارزش‌های انسانی مهمی نظیر فداکاری، گذشت و رشادت است. اما از نحوی خاص گرایی رنج می‌برد. یک اقلیت شجاع و از خود گذشته را در کانون قرار می‌دهد، اکثریت را به حاشیه تماشاگر و تشویق کننده تبدیل می‌کند و به همه چیز و همه کس با دیده تردید می‌نگرد. مستعد پرورش نوعی خودشیفتگی و تحقیر و نادیده انگاری دیگران است. همه کشورهای جهان را به سه گروه تقسیم می‌کند: اقلیت همسو، اقلیت بی طرف و اکثریتی که در جایگاه خصم نشسته‌اند. جنگ مقدس چنان اولویت پیدا می‌کند که همه امور دیگر مدیریت امور عمومی به حاشیه می‌روند و به بنگاه‌های تامین کننده امکانات پیشبرد جنگ تبدیل می‌شوند. به کثرت عرصه عمومی به منزله وجه جدایی ناپذیر حیات سیاسی بد بین است، و ارزش‌های سیاسی نظیر مدارا، نگرش بی طرف و عام در آن کمتر امکان پرورش دارد.

می‌توان همه منازعات سه دهه گذشته را حول به پرسش گرفتن این الگوی اولویت گذاری فهم کرد. اصلاح طلبان از دل یک حادثه انتخاباتی ظهور پیدا کردند. آنها مدعی یک نظام اولویت گذاری تازه بودند. می‌خواستند دمکراسی و توسعه را اولویت دهند و پیرو این اولویت گذاری تازه، به همه مفاهیم آسمانی عرصه سیاست در ایران سامانی تازه ببخشند. در چشم آنها انقلاب و جنگ رویدادهای پشت سر گذاشته شده بود و ضرورت داشت صحنه تازه‌ای آراسته شود و مفاهیم و اولویت‌های تازه‌ در دستور کار مدیریت امور سیاسی واقع شود. چهره و کلام اصلاح طلبان مسالمت جو بود، اما فی الواقع به میدان نزاعی تند برای حذف تام و تمام جنگ در نظام اولویت گذاری‌ رسمی نظام وارد شده بودند. به همین جهت جدالی سخت در گرفت.

به قدرت رسیدن راست‌های محافظه کار در آمریکا و ظهور بوش و رویدادهای پس از یازده سپتامبر، جنگ دوم خلیج فارس و فرصت‌های تازه عمل برای نیروهای ایرانی در منطقه، فرصت‌های گفتاری اصلاح طلبان را به حاشیه برد. امید حرکت به سمت مناسبات دمکراتیک تضعیف شد. طبقه متوسط قدرت گرفته در پرتو گفتار اصلاحات، از نیمه دوم دهه هشتاد و همزمان با قدرت پیدا کردن احمدی نژاد رو به ضعف رفت. گفتار برآمده از دوران جنگ دوباره قدرت گرفت. به قدرت رسیدن ترامپ پس از دوران اوباما، نیز میدان تازه‌ای برای قدرت گرفتن گفتار برآمده از جنگ تولید کرد. مانورهای نظامی ایران، اثرگذاری بر میدان‌های پر مخاطره عراق و سوریه و لبنان،

گفتار برآمده از جنگ را دست کم برای شماری از نیروهای ایرانی تقویت کرد. گفتار برآمده از جنگ به برامدن دوباره خود در افق‌های آینده ایران می‌نگرد. در این بازسازی جایگاه انتخابات و دمکراسی را تنزل داده است. تصمیم گرفت هزینه پذیرش انتخابات گرم را در انتخابات مجلس سال 1398 نپذیرد و به جای آن تلاش سریع برای یکدست سازی سازمان سیاسی را پیش بگیرد. بر این خیال است که با این اقدام، نظامی قدرتمند و کارآمد خواهد ساخت. با قدرت‌های جهانی سخن خواهد گفت. قدرت منطقه‌ای خود را به فرصت‌های اقتصادی برای مردم تبدیل خواهد کرد و برای همیشه ثابت خواهد کرد چگونه می‌توان از منطق خودبسنده و سازگار برآمده از جنگ، همه مشکلات را حل کرد. آنها به یک قدرت قاهره نظامی می‌اندیشند و خیال می‌کنند مردم از بی سامانی در کشور خسته‌اند و متقاعد شده‌اند که به یک نظام قدرتمند تن در دهند. این نگاهی است که همچنان جاری است. تصور بر این است که اگر هم کرونا لختی توقف ایجاد کرده باشد، اما قطاری که به راه افتاده به زودی به مقصد از پیش طراحی شده خواهد رسید.

 

کرونا و پیامدهای سیاسی آن

کرونا یک اتفاق پیش بینی نشده بود. یک مهمان ناخوانده که همه چیز را مبهم کرده است. برای گفتاری که چشم انداز آینده را از ان خود می‌بیند، کرونا یک ویروس مزاحم تلقی ‌شد. بدشگون و بی وقت آمد. ابتدا رسوخ کرونا در ایران یک شایعه دانسته شد. اما شایعه هر روز چهره سیاه و تلخ خود را نشان داد و به تدریج معلوم شد حادثه گسترده‌تر از آن است که انکار شود. گفتار برآمده از جنگ نمی‌دانست با این مهمان ناخوانده چه کند چگونه در نظام اولویت گذاری‌اش آن را جایگذاری کند.

بلاتکلیفی و تاخر و سکوت اولیه گفتار جنگ بستر ساز ظهور گفتار تازه‌ای و نظام اولویت گذاری تازه شد. این بار نه روشنفکران و غرب زدگان، بلکه پزشکان دائر مدار بودند. آنها برنامه و نحوه مواجهه با این پدیده را نوشتند و راهی مراکز تصمیم گیری کشور شدند. مطابق با نظام اولویت گذاری آنان سلامت مردم در اولویت بود. برای تامین سلامت آنان نیز سازماندهی تازه‌ای در فضای زندگی مردم ضرورت پیدا می‌کرد. گویی کودتایی اتفاق افتاده باشد که عاملانش نه نظامیان بلکه پزشکانند. آنها دستور دادند همه سنخ‌های تجمع مردم مسدود و محدود شود. فرمان به بستن دانشگاه‌ها و مدارس محدود نشد، حتی پا از گلیم خود درازتر کردند و خواهان تعطیلی نمازهای جمعه و مراکز دینی نظیر حرم‌ امام هشتم شیعیان و امام زاده‌های مهم دیگر نیز شدند.

این وضعیت برای گفتار برآمده از جنگ قابل تحمل نبود. آنها نباید از غافله عقب می‌افتادند و منعفل می‌ماندند. نظامیان به خط شدند تا در این زمینه فعال شوند. تحلیل‌های تازه به میان آمد مبنی بر آنکه کرونا یک پدیده طبیعی نیست بلکه از آزمایشگاه‌های جنگی آمریکایی سردرآورده است. اما توفیقی حاصل نشد. میدان داران واقعی کرونا پزشکان بودند و با توسعه بحران به اروپا و بخصوص در آمریکا، آمریکایی بودنش باور پذیر نبود.

کرونا قطعا در منازعات سیاسی در ایران نقش خواهد آفرید. بدون تردید موازنه میان گفتار برآمده از جنگ، گفتار اصلاح طلبان و براندازان در نتیجه تجربه و حادثه کرونا، دگرگون خواهد شد. ترسیم چشم انداز این تغییرات را باید به آینده سپرد. اینکه ماجرا تا کی تداوم خواهد یافت، چه پیامدهایی از خود به جا خواهد گذاشت، هر نیروی اجتماعی چطور عمل خواهد کرد، وضعیت مردم چگونه خواهد بود، همه در تعیین سرنوشت این منازعه نقش بازی خواهد کرد اما نگارنده خیال می‌کند می‌توان از ماجرای کرونا انتظار دو تحول در عرصه سیاسی ایران داشت.

اول اینکه کرونا مساله سلامت و زندگی و اداره امور متعارف مردم را در کانون قرار داده و بر هر آرمان بلندی تقدم یافته است. به این اعتبار وجه کانونی بسیاری از شعارها تضعیف خواهند شد و نحوی بازآرایی را به همه جریان‌های سیاسی دیکته خواهد کرد. جریان برآمده از جنگ، باید نشان دهد چه فکری برای ساختار درهم ریخته کشور در موقعیت‌های بحرانی کرده است. باید نشان دهد درکی از دولت به مثابه سقف حافظ سلامتی و رفاه اولیه همه مردم دارد. اصلاح طلبان نیز اگر قرار است آینده‌ای داشته باشند باید فهم خود را از شعار کانونی دمکراسی خواهی بازآفرینی کنند و نشان دهند دمکراسی مد نظر آنان برای مردمانی که در مواقع بحرانی اینهمه بی پناهند، چه فکری کرده است. مساله اصلی جناح‌های سیاسی پس از بحران کرونا فقدان دولت به مثابه ارگان نیرومند مدیریت امور عمومی است. همه باید به این فقدان عمیق و ملزومات اقتصادی، بوروکراتیک، و سیاسی آن بیاندیشند. این مساله کانونی شده است که هم به تداوم مقاومت مقدس مشروعیت خواهد بخشید و هم به خواست دمکراسی. دولت و بازسازی ساختار سیاسی مشروع و کارآمد و نیرومند مساله اصلی است. موضوعی که صرفاً یک امر بوروکراتیک نیست به اعاده اعتماد عمومی و سازماندهی کارآمد حیات سیاسی مردم ارتباط دارد.

دوم بازسازی ارزش‌های سیاسی. از حیات سیاسی و تشکیل یک سازمان سیاسی قدرتمند و موثر سخن گفته شد، این خواست جز با خروج از نظام ارزش‌های خاص گرایانه تامین نخواهد شد. ما در دوگانه سازی‌های آشتی ناپذیر زندگی می‌کنیم. دوگانه سازی‌هایی که خاص گرایانه، فرقه‌ای و فاقد نگرش عام گرایانه سیاسی است. به این معنا همواره در یک فضای پیشاسیاسی زندگی می‌کنیم و از فضائل حیات سیاسی محرومیم. در گفتار برآمده از جنگ دوگانه سازی حق و باطل می‌درخشد. دوگانه سازی دیکتاتوری و دمکراسی خواهی نیز حاصل دوگانه سازی میدان انتخابات است و سنخی دیگر از خاص گرایی را در جامعه ایرانی تقویت کرده است. هر کدام داغ یک حادثه تاریخی را پشت سر دارند. یکی از اسلام و امر بومی در مقابل سنت غرب دفاع می‌کند یکی از سنت غربی در مقابل آنچه اسلامی و ایرانی و اینجایی خوانده می‌شود. کرونا اما حادثه‌ای است که این سنخ از دوگانه سازی‌ها را بی اعتبار می‌کند.

کرونا اولین حادثه جهانشمول است که ایران به طور مستقیم و جدی در آن درگیر شده است. مشروطه، نهضت ملی نفت، انقلاب اسلامی، جنگ، رویداد دوم خرداد، جنبش سبز یا حوادث آبان‌ماه، همه حوادث اینجایی، ملی، دینی، طبقاتی و گروهی‌اند. شاید تنها حادثه‌ای که در ابعادی کوچک تر از کرونا جهانی بود و ما مستقیما درگیر آن شدیم، جنگ‌های جهانی بود. اما ابعاد و عمق کرونا حتی بیش از آن حوادث است. ما ایرانی‌ها همان چیزی را در حالی تجربه می‌کنیم که یک ایتالیایی، یک آمریکایی، یک اروپایی و یک ژاپنی. تجربه می‌کند. ما ایرانی‌ها مرتباً منتظر تلاش دانشمندان آمریکایی یا چینی برای پیدا کردن داروی این بیماری وحشتناک هستیم. کرونا برای نخستین بار دوگانه سازی‌هایی را که ما نیم قرن است در آن زیست می‌کنیم معلق کرده است. البته زبان و سیاست هیچ گاه از دوگانه سازی نمی‌رهد اما فعلا دوگانه سازی‌هایی که صحنه سیاسی ایران از آن انباشته است، به تعطیلات رفته‌اند.

کرونا یک رویداد جهانی است. همه جهان را نگران کرده است. افزایش بیماری کرونا در ایران تنها ما را نگران نمی‌کند، همزمان اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها را نگران می‌کند. بهبود کرونا در یک کشور آسیایی و توقف شیوع آن درچین، تنها چینی‌ها را خوشحال نمی‌کند ما ایرانی‌ها را هم خوشحال می‌کند. ضایعه تلخ کرونا، اولین رویداد جهانی است که دراین حد عمیق و گرم در حال تجربه آن هستیم. هم انقلاب و هم جنگ، رویدادهای گرم محسوب می‌شوند، کرونا نیز یک تجربه گرم محسوب می‌شود. کرونا پیامدهای سیاسی خود را خواهد داشت. همه گفتارهایی که امروزه در صحنه سیاسی ایران جولان می‌دهند، تنها به شرط درونی کردن این رویداد جهانی شده، قادر به تداوم در حیات سیاسی ایران هستند. کرونا همه ما را فراخوانده است تا علاوه بر دست‌ها چشم‌ها را هم بشوئیم و به نحوی دیگر به امور بنگریم.

کرونا جهانی اندیشیدن را به همه ما تحمیل کرده است. ما کمتر خو کرده‌ایم خود را عضوی از یک جامعه جهانی ببینیم. کمتر خو کرده‌ایم در عرصه جهانی به مثابه یک عضو مسئول عمل کنیم. عضوی قابل اعتماد در تحقق صلح و عدالت در عرصه جهانی. ما هنگام تامل نسبت به ارزش‌ها و مواریث تاریخی‌مان، کمتر به آن فکر کرده‌ایم چگونه آنها را بازآفرینی و بازخوانی کنیم که به غنای یک حیات جهانشمول مدد کند. این فقدان عام اندیشی، تنها در حضور بین المللی به ما آسیب نزده است. بلکه در عرصه داخلی نیز آسیب زا بوده است. فقدان این عام اندیشی، مانع شده است که یک جریان سیاسی به رغم تلاش‌هایی که برای کسب قدرت سیاسی می‌‌کند درکی عام گرایانه از منافع ملی داشته باشد. مانع از آن شده است که حکومت کنندگان به جد خود را نماینده یک ملت با همه تنوعاتش بدانند. کرونا بستر چنین تحولی را در دراز مدت فراهم می‌کند. نجربه کرونا یک تجربه جهانی است. همه ما را در عرصه جهان به تولید ارزش‌های جهانی فراخوان می‌کند. همه ما را به این نکته واقف کرده است که چگونه آنچه به من و ما تعلق دارد، می‌تواند به همگان تعلق داشته باشد. کرونا ما را فراخوان می‌کند که همه مواریث فرهنگی خود را با چشم اندازی جهانشمول بازفهم و تفسیر کنیم. چگونه می‌توانیم مسلمان باشیم و برای جهانیان به اعتبار مسلمان بودنمان، امنیت و آرامش به بار بیاوریم. چگونه می‌توانیم ایرانی باشیم و ایرانی بودنمان را فرصتی برای زیست انسانی در عرصه جهان تبدیل کنیم. در صحنه داخلی چگونه با هم رقابت کنیم و در الگوی رقابت و ستیزمان، خیر عموم مردم را مد نظر قرار دهیم. چگونه حکومت می‌تواند نماینده همه مردمان باشد و در نمایندگی مردم خود، بازیگر فعالی برای ساختن جهانی صلح آمیزتر و عادلانه تر از امروز باشد. کرونا بند رابطه‌های پیشین ما را پاره کرده است. کشورها مرزهای خود را بر هم بسته‌اند، مردم در شهرها به خانه‌هاشان کوچیده‌اند، از تجمعات بزرگ می‌هراسیم. اما پاره شدن، می‌تواند مقدمه‌ای باشد برای گره خوردن بندهای پیشین و نزدیک تر شدن ما به یکدیگر باشد.

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

لطفا افتخار نکنید

شنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۸، ۰۱:۲۷ ب.ظ

رئیس جمهور گفته: اقدامات دولت علیه کرونا با وجود تحریم‌ها نسبت به دیگر کشورها افتخار آفرین بوده است. ما ایرانی‌ها به چه کسی پناه ببریم به چه نهادی شکایت کنیم که فعلا نمی‌خواهیم به چیزی افتخار کنیم. خریدار افتخارآفرینی‌های حکومت کنندگان هم نیستیم.

همین که جنابعالی به دولت خود بابت اقدام علیه کرونا افتخار می‌کنید، جناح‌های مقابل خود را تحریک می‌کنید این افتخار نصیب جنابعالی نشود، بلکه آنها مدال این افتخار را بر گردن خود بیاویزند. بعد دولت جنابعالی همین اندک کارآمدی را هم که دارد رها می‌کند کارشکنی می‌کند تا مدال افتخار را کسی از دستش نگیرد. آنها هم که به میدان می‌آیند، دردی را درمان نمی‌کنند فقط مدال افتخار را تصاحب می‌کنند.

اعلام آمار واقعی مبتلایان و فوت شدگان، اصل افتخار را ممکن است بی اعتبار کند. پس هر روزبه نحوی در اعلام آمار واقعی اختلال می‌کنید. برای افزایش امکان افتخار، هر روز آمار غیر واقعی‌تر از روز پیش می‌شود. وقتی آمار اعلام شده کاملاً با مدل مورد نظرتان برای افتخار جور درآمد، اولین کسی که آن را باور می‌کند خودتان و دستگاه مدیریت خودتان است. پس در مدیریت این بلا، هر روز از این که هستید هم ناکارآمدتر می‌شوید. وقتی چهره تلخ واقعیت بیش از آنچه شما اعلام می‌کنید، ظاهر شود، دست به گریبان همان سازوکارهای قدیم می‌شوید که دشمنان برای نادیده گرفته شدن اقدامات محیر العقول حکومت ایران، سعی در سیاه نمایی دارند.

جناب روحانی به جای آنکه از دیگران برای ربودن مدال افتخار سبقت بگیرید، ابعاد فاجعه را رسما اعلام کنید اگر دروغ هم بگویید و ابعاد ماجرا را بدتر از آنچه هست اعلام کنید، کار غلطی نکرده‌اید. اعلام کنید چقدر برای رویارویی با این مشکل کمبود و کاستی در کشور وجود دارد. از نهادهای دیگر بخواهید این مساله را جدی بگیرند و امکانات خود را در اختیار دولت بگذارند. بگویید شرایط تحریم چقدر کار را مشکل کرده است و خواهان تحولاتی در سیاست خارجی بشوید. مردم را فراخوان کنید که سهل و آسان با مساله مواجه نشوند. از نهادهای مردمی و فعالان مدنی بخواهید مشارکت کنند. هر از چندی بیایید، از سایر نهادهای فعال شده و مردم بسیج شده تشکر کنید و مدال‌های افتخار به آنها بدهید و بابت کم کاری‌های خود عذر خواهی کنید. گاهی در مراکز درمانی ظاهر شوید. مصلحتی هم شده برای آنها که در این روزها رنج می‌کشند، گریه کنید. نشان دهید شما هم کمی می‌توانید بفهمید رنج مردم یعنی چه. نشان دهید آرام نیستید.

آقای روحانی وقتی آرام هستید، لبخند می‌زنید و گاهی مزه هم می‌پرانید. مردم از چهره آرام شما خشمگین می‌شوند. آرامش شما توهین به مردم است. مردم احساس بی پناهی می‌کنند در این چهره آرام. این را می‌فهمید؟

بر حسب آمارهای اعلام شده خودتان، سومین رتبه در جهان را در تعداد مبتلایان و فوت شدگان دارید و در همان حال احساس افتخار هم می‌کنید. با این الگوی عادت شده در نظام جمهوری اسلامی، امکان هر تحولی را می‌بندید. در حالیکه اتفاقاً رویدادهایی از این دست می‌توانند مبنای تحولات بزرگ در کشور باشند.

این نظام چهل ساله، تا کنون در این ابعاد با یک فاجعه ملی مواجه نبوده است. کمبود و کاستی‌های نظام تصمیم‌گیری کشور خود را نشان داده است. می‌توانیم در آئینه این فاجعه ببینیم نحو اولویت گذاری‌های پیشین درعرصه سیاست خارجی و داخلی، و الگوهای توزیع منابع و عدم شایسته سالاری در نظام، چگونه می‌تواند در روز مبادای امروز فاجعه بیافریند. مساله منحصر به حکومت هم نیست. مردم هم نشان داده‌اند چقدر عقب ماندگی‌‌های فرهنگی دارند. این بحران ثابت کرد تا چه حد بذرهای شرارت و منفعت طلبی در میان خود ما ریشه دوانده‌اند. مردم در حال بازبینی و تصحیح رفتار خود هستند. نظام درمانی و سلامت کشور در حال مشاهده کاستی‌های خود است. نیروهای نظامی برای حل یک مشکل ملی به خط شده‌اند، ماشین‌‌های سرکوب خیابانی، به کار سرکوب یک ویروس بسیج شده‌اند.

جناب روحانی لطف کنید افتخار نکنید. اجازه بدهید در پرتو این تجربه یادگیری‌های تازه اتفاق بیافتد. سازمان‌های نهادی و قواعد و مدل‌های تصمیم گیری‌مان، تصحیح شوند. و در بسیاری از موارد به روال متعارف سیاست نزدیک شویم و گوش حکومت شنوای این سخن ساده شود که حکومت رسالتی بر دوش ندارد، قرار نیست افتخار برای مردم بسازد، حکومت فقط قرار است امور عمومی مردم را مدیریت کند تا مردم در قلمروهای که خود می‌سازند افتخار آفرین شوند.

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

آه از دل آن مرد، آه از آن فرشته زیبا

پنجشنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۸، ۰۷:۰۹ ب.ظ

زیباترین اوراق دفتر خاطرات آدمی خاطرات عاشقانه است. عشق‌های دوره نوجوانی، عشق‌ منتهی به ازدواج، و حتی عشق‌های دوران پیری. عشق‌های آشکار، عشق‌های پنهان. عشق‌های چند ساله، چندماهه و حتی عشق‌هایی که لحظاتی بیش دوام نمی‌آورند. در یک نگاه متولد می‌شوند و عمری کوتاه دارند. حتی تلخی روزها و ماه‌ها و سال‌هایی که بی عشق می‌گذرد، شیرین‌ترین روزهای زندگی است. سینه آدم‌ها انباشته از رازهای متنوع از عشق‌های بلند و کوتاه و ماندنی و رفتنی است. اما شگفتا از عشقی که هم عشق دوران نوجوانی است، هم عشق منتهی به ازدواج، هم عشق دوران پیری.

تنها در افسانه‌ها باید شنید از زنی که یک عمر در نگاه یک مرد قامت رعنای یک عشق دل انگیز باشد. یک عمر ضمیر و جان یک مرد را به سمت زیباترین افق‌های عالم گشوده نگاه داشته باشد. یک عمر آسمانی باشد برای پرواز یک مرد. آنگاه چه ستمی است بر آن مرد اگر آن فرشته زیبا درهای آسمان را بی خبر بگشاید و برای همیشه برود. هیچ کس، هیچ کس نمی‌تواند عمق اندوه و تنهایی آن مرد را دریابد. هیچ کس قادر به تسلای چنان دلی نیست.

شب پیش عفت موسوی همسر محمد محمدی گرگانی درگذشت. کرونا داس در دست می‌گردد و شاخ عمر کسانی را می‌برد و می‌رود. بی آنکه از نامش بپرسد. از زندگی‌اش و از آنچه بر ساق هستی‌اش در این عالم روئیده است.

سال پیش برای آخرین بار دیدمش. آمده بود دانشکده برای شنیدن سخنرانی محمد آقا. سلام و علیکی کردم. آخرین چیزی که از او به یاد دارم، همان نگاه زیبای عمیق عاشقانه‌ای بود که به محمد آقا کرد. رفت. من به اتاقم بازگشتم. اما با خود فکر می‌کردم، چطور ممکن است اینهمه یک عشق پایدار بماند. چقدر جان و روح بزرگ می‌خواهد اینهمه عاشق بودن.

عشق بی میانجی اینهمه دوام ندارد. روز نخست همه چیز از عشق یک دختر و پسر نوجوان به یکدیگر آغاز شد. اما دوامش به عشقی بود که هر یک به والاترین ارزش‌های انسانی و اخلاقی داشتند. به شجاعت زندگی در مرزهای خونین خطر. به شجاعت بودن در مرزهای زندگی و مرگ. چنین بود که هر دو همه جا چشمه‌های جوشنده عشق و مهر بودند. شخصیت عاشق عفت خانم و محمد آقا، به صحنه‌های مبارزه و مقاومت و زندان منحصر نبود، عفت خانم مادر و همسایه عاشقی هم بود. از در و دیوار خانه‌اش عشق می‌بارید. از یک چای ساده که تعارف می‌کرد. چنانکه محمد آقا، هنوز هم چشمه روان یک مرد عاشق و والاست. هر کجا که هست. با هر که رو بروست. به هر که و هر چه که می‌نگرد.

دوستان می‌گفتند محمد آقا این روزها بی‌تاب است. من تاب بی تابی‌اش را ندارم.

همه چشم از این جهان می‌بندند. عفت خانم هم چشم از جهان فروبست. او و هم نسل‌های او، آخرین بازمانده‌های نسلی بودند که والا زیستند. والا به جهان نگریستند. به عالم والایی بخشیدند. اما منحنی تحول روزگار به سمت میانمایگی رفت. هر روز همه چیز به سبک و سلیقه میانمایگان ساخته شد. آنها اسطوره‌های مقاومت بودند، بی آنکه چیزی از این جهان طلب کنند. خوش زیستند اما یک روز خوش در این کشور ندیدند. چهل سال پس از انقلاب را در فشار و توهین همان میانمایگان تازه از راه رسیده زیستند.

آن مرد و آن زن، با همه سردی‌های روزگار، دست از عشق به ارزش‌های بزرگ انسانی برنداشتند، لاجرم عشق به یکدیگرشان نیز زاینده‌تر و ماندگارتر شد. عالم هر چه فقیرتر و سرد‌تر ‌شد، جهان مشترک آنها بزرگ‌تر و گرم‌تر ‌شد. من به دل مردی می‌اندیشم که جفت آن جهان بزرگ و گرم عاشقانه‌اش را از دست داده است. من به آن جهان زیبا می‌نگرم که دیگر نیست. من به عالمی می‌اندیشم که گویا به این زودی‌ها توان ساختن چنان جهان‌هایی را بازنخواهد یافت. 

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

حساب کرونا پاک است

چهارشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۸، ۱۲:۴۴ ب.ظ

کرونا به ظاهر اسم رمز جدایی و مرگ است. اما خوب که به آن بیاندیشی، اسم رمز زندگی و وحدت است. اسم رمز جدایی است وقتی به قول آن خواننده افغان یار از یار می‌ترسد، فروشنده از مشتری، رهگذر از رهگذران، فرزند از پدر و چه می‌گویم حتی فرد از دستان خود می‌ترسد. اما این همه پرهیز از دیگری و ترس، کودک ناخواسته‌ای در درون پنهان کرده است.

این‌ها که امروز می‌ترسند و از هم فاصله می‌گیرند، تا همین چند ماه پیش، به هم لبخند ریاکارانه می‌زدند روی هم را می‌بوسیدند اما به هزار صورت خواسته یا ناخواسته از هم فاصله می‌گرفتند و حساب خود را از حساب دیگران متمایز می‌کردند. حراست از منافع فردی و تلاش برای افزون کردن آن، برادر را رویاروی خواهر قرار می‌داد و همسایه را پر از خشم نسبت به همسایه می‌کرد. شب و روز علیه هم حیله می‌کردیم و از کلاهی که سر دیگری گذاشته‌ایم مسرور بودیم. هویت‌هایی که در عرصه جامعه و سیاست ساخته می‌شد، پر بود از قابلیت‌های دشمن پروری. طرد و تحقیر می‌کردیم، جان یکدیگر را با خشم می‌گرفتیم و احساس پیروزی و سروری می‌کردیم. ویروس خودشیفتگی‌های فردی، جناحی، دینی، ملی و سیاسی، همه جا گیر شده بود.

اگر معیار مرگ و میر ناشی از ویروس است، یک عقل منصف باید کارنامه ویروس کرونا را با کارنامه مرگ و میر ناشی از ویروس خودشیفتگی‌های اجتماعی، دینی و سیاسی ما آدمیان مقایسه کند. البته اگر به مرگ و میر اکتفا نکنیم، و طرد و تحقیر و نادیده گرفته شدگی را هم به حساب آوریم، حساب کرونا کاملاً پاک است.

با کرونا، از هم فاصله می‌گیریم حتی از دستانمان. اما در عین حال در وضعیتی پرتاب شده‌ایم که یک ویروس مرزها را از هم دریده است. از چین، به قم سفر می‌کند، عامی و روحانی را از هم نمی‌شناسد. فقیر و غنی را در هم می‌آمیزد، مردمان و حاکمان را یکسان هدف می‌گیرد، جهان سوم و جهان اول را در می‌نوردد. ابرقدرت و کشورهای فقیر و فرودست را کنار هم می‌نشاند.

امروز تنها پزشکان سخن درخور توجه دارند. پزشک قطع نظر از این که مسلمان یا یهودی یا غربی یا شرقی است، مرجعیت یافته است. آنها با زبانی سخن می‌گویند که از مرزهای هویت‌های ستیزنده وکور فراتر می‌رود. همه به پزشک نظر دارند، تلاش‌های عملی و پژوهشی‌شان آنها را دنبال می‌کنند. پزشک سخن معتبر ایجاد می‌کند و سخنش سخن عموم بشری است. آنها ایستاده‌اند، بیمار می‌شوند و از دنیا می‌روند، بی آنکه قطره‌ای کینه در دل داشته باشند.
دیگر امور بشری از وجوه تمایزگذارشان تهی شده‌اند: از دین، فقط خدا مانده که موضوع توکل و اتکاست، خدایی که خدای همگان است. از سیاست، فقط کارآمدی و تلاش موثر برای رفع آلام مردم باقی مانده است، از رابطه‌های انسانی، فقط ملاحظات ناظر به حراست از خود و دیگری برای بقاء جمعی. از هویت ملی، تلاش برای در امان نگاه داشتن بشریت از احتمال شر ناشی از آلودگی ما.

کرونا هر یک از ما را به زیر کشیده است. در بارگاه کرونا، بیشتر محتمل است ناقل بیماری و آلودگی باشیم تا حامل پیام نجات بخش برای بشریت. بیشتر باید بابت میزان تلفات و افراد مبتلا، خود را پاسخگوی بشریت بدانیم تا خورشیدی که همه باید به آن خیره بمانند. مبارزه با کرونا هم مثل جبهه‌های جنگ است اما در این میدان، تنها روان و جان و دانش و رفتاری پیش می‌رود که نگاهی جهانشمول داشته باشد. پر باشد از دوستی آدمیان با هر وضعیت و جایگاهی.

برکت ناشی از آن نطفه‌ هنوز بارور نشده، جهان ما را بی معنا کرده است. کرونا منتظر زبان و نظامی از رفتار است که مبتنی است بر خواست خیرخواهانه عموم بشری. مردم این روزها نمی‌فهمند چرا هنوز هم فعالان دانشجویی مثل ضیاء نبوی بازداشت می‌شوند، چه وقت صدور حکم علیه فعالان آبان ماه است. با چشمانی گیج به تبلیغات پوچ تلویزیون نگاه می‌کنند که حاکی از کارآمدی نظام است. در همان حال ناباورانه به صفحاتی در اینترنت نگاه می‌کنند که تلاش دارند در میان این طوفان جهانی، اسنادی تازه از ناکارآمدی جمهوری اسلامی بر ملا کنند، بی بی سی و تلویزون آمریکا را می‌نگرند و نمی‌فهمند مقصودشان از تکرار سوگیری‌های تبلیغاتی این بار به نام کرونا چیست. کرونا، روان مردم و جامعه را به سویی دیگر برده است. سویی مبارک که نباید آن را فرونهاد.

ما آدم‌ها، وقتی در سلامتی به سر می‌بریم و کم و بیش روانمان آسوده است امکان‌های زندگی را بر سر هم می‌کوبیم. هر روز با بهانه‌ای به هم هجوم می‌بریم. اما ترس از مرگ پیامبری است که گویا از جهانی دیگر خبر می‌آورد، فریاد می‌زند کافی است. همه فرصت‌های تداوم زندگی را آنقدر بر سر هم کوبیدید که دیگر چیزی از آن باقی نمانده است. اینک قراردادی تازه منعقد کنید و زندگی تازه‌ای را رقم بزنید. مرگ این چنین منجی زندگی می‌شود.

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

ملزومات بازگشت به جامعه

جمعه, ۲ اسفند ۱۳۹۸، ۱۱:۵۹ ق.ظ

سیاست در ایران، چهار دهه است جامعه را می‌بلعد. بیرون از خود چشم دیدن هیچ چیز را ندارد. دین، اخلاق، اقتصاد، فرهنگ، نفرت، عشق و دوستی، هنر و حتی مرگ در شکم سیاست جای گرفته‌اند. سیاست گاه خشن بوده، گاه ملایم، گاه لباس تقوا پوشیده گاه لباس پزشک، گاه از آسمان به زیر آمده و گاه از زیرزمین به بالا، اما هر بار تکه‌ای از بدن جامعه را به شکم سیاست برده است. این در حالی است که سیاست تنها جزئی از جامعه است. سیاست باید جزئی از جامعه باقی بماند تا اخلاقی باشد، تا جامعه بتواند از ارزش‌ها و سرمایه‌های خود برای نسل آینده دفاع کند.

طی چهار دهه گذشته جمهوری اسلامی با فوریت ناشی از آرمان‌گرایی‌هایش و ضرورت مبارزه با دشمنانش اجزاء بدن جامعه را به میخ سیاست کوبید. اصلاح طلبان نیز طی دو دهه گذشته با طرح مساله دمکراتیک کردن نظم سیاسی، به این روند پیوستند و میخ سیاست را به هر آنجا که دستشان می‌رسید کوبیدند.

نقطه مقابل آنچه گفتم، سیاست زدایی از جامعه نیست. اتفاقاً ممکن کردن سیاست است. امروز سیاست در ایران با بلعیدن همه دار و ندار جامعه، خود را ناممکن کرده است. حکومت با محدودیت انتخابات، در لاک داشته‌ها و ناداشته‌های خود فرومی‌رود و مردمان نیز در لاک عسرت‌های زندگی‌شان. این حاصل بسط سیاست است که خود را معدوم کرده است. بازگشت به جامعه با تاکید بر این نکته آغاز می‌شود که جامعه کلیتی دارد متشکل از ساحات گوناگون. ساحاتی که هر کدام منطق و مضمون مختص خود را دارند. اجازه بدهید مثالی بزنم. چهل سال است که با دین حکومتی شده مواجهیم. همه شاهدیم که دین حکومتی شده به حکومت یاری می‌دهد تا کسب مشروعیت کند اما دین را از کارکرد خود تهی کرده است. دین دیگر کمکی به اخلاقی تر شدن جامعه نمی‌کند. حتی در آن اختلال ایجاد می‌کند. جامعه در اخلاقی بودن خود نیازمند دین است. اینک جامعه از این یاری رسان مهم محروم شده است. اگر دین همچنان از قدرت پیشین بهره‌مند بود، امروز می‌توانست به جامعه در مقابل تعرض عرصه سیاست کمک کند. همان بلا که بر سر دین آمده، بر سر اخلاق، هنر، فرهنگ، اقتصاد، خلاقیت، دوستی، عشق، و حتی مرگ نیز آمده است. تفکر به مرگ می‌تواند گریزگاهی باشد تا جامعه حیات خلوتی برای تفکر به خویشتن و فاصله گیری از وضعیت موجود و نقد آن داشته باشد.

خبرهای تازه‌ای در راه است. حکومت به تدریج درهای نیمه باز سیاست را می‌بندد. دمکراسی خواهی مبتنی بر چرخ انتخابات معنای خود را به تدریج از دست می‌دهد. همزمان با تغییر مسیر نظام، این سو نیز خبرهای تازه‌ای هست. تصادفا یک بیانیه دانشجویی خواندم که توسط گروهی با عنوان «دانشجویان متحد» امضا شده است. مفاهیمی در این بیانیه هست که توجهم را جلب کرد. به این نتیجه رسیدم که همزمان با تغییر رویه نظام سیاسی، در جامعه مدنی هم خبرهایی هست. گویی یک بازآرایی تازه در راه است. این متن با عنوان «بیانیه دانشجویان متحد پیرامون انتخابات مجلس» در سایت‌های مختلف منتشر شده است. در این بیانیه به جای بحث و گفتگو پیرامون شرکت یا عدم شرکت در انتخابات، از یک استراتژی جایگزین سخن به میان آمده است: بازگشت به جامعه. یا به تعبیر دقیق‌تر «با مردم به سوی جامعه». ظهور این سنخ عبارت‌های تازه، حاصل تاملات نظری یک فرد و یک جمع نیست. ابداع ناشی از بن بست‌های عملی است. زایش زبان است هنگامی که به نظر می‌رسد دست‌ها و پاها بسته شده‌اند. مفهوم زاده می‌شود. اگر چه برای بقاء و زنده ماندنش باید تمهیدات تازه کرد. متنی که دانشجویان متحد نوشته‌اند، زایشگر این مفهوم تازه هست، اما متاسفانه اسباب و لوازم کافی برای زنده ماندن این کودک در متن نیست. بیم آن می‌رود که کودک تازه به عالم آمده خیلی زود از جهان برود. من خیال می‌کنم با مردم به سوی جامعه رفتن، مقدمات و موخراتی دارد و ملزوماتی که بیانیه دانشجویان به این ملزومات کم توجه یا بی توجه است.

اول: دانشجویان باید در وهله نخست خود را نقد کنند. باید نشان دهند خودشان نیز در فرایند بسط ید عرصه سیاست به عرصه‌های زندگی و جامعه نقش داشته‌اند. بازگشت به جامعه، به خودی خود اعتراف به این نکته است که تا کنون متوجه جامعه نبوده‌ایم. باید دانست بازگشت به جامعه چه مقومات و ملزوماتی دارد. دمکراسی خواهی به فرم ایرانی، تنها حول تقدس صندوق انتخابات گردش ‌کرد. این صندوق مقدس شده را همه باهم به جامعه بردیم و شفای همه دردها را از آن خواستیم. این نقد از این حیث اهمیت دارد که بازگشت به جامعه تنها به یافتن مسیر تازه‌ای برای تولید فشار سیاسی تقلیل پیدا نکند. دمکراسی خواهی می‌توانست معنای فربه‌تری پیدا کند. به طوری که قوت بخشی به جامعه را در صدر کار خود قرار دهد و بر آن باشد که جامعه قدرتمند، راه خود را در عرصه سیاسی پیدا خواهد کرد.

خواننده بیانیه احساس می‌کند دانشجویان قصد دارند به جامعه بازگردند و حاشیه‌ها و فرودستان و زخم دیدگان را گردآورند، آنها را بسیج کنند و همه چیز را آماده یک صف آرایی تازه سیاسی کنند. این درست همان استراتژی هجوم سیاسی به جامعه است. سیاسی شدن را در وهله نخست باید به خود جامعه واگذار کرد. بازگشت به جامعه نباید صرفاً از منظر احیای پتانسیل‌های بسیج سیاسی صورت گیرد.

دوم: استراتژی بازگشت به جامعه مستلزم درک این نکته است که جامعه عرصه‌ای فراخ‌تر و کلی‌تر از حیات سیاسی است. باید در وهله نخست به التیام آن وجوه زخمی شده پرداخت. باید نشان داد هنر، فکر، فلسفه، اخلاق، دین و سایر قلمروهای زندگی، منطق‌های بالنسبه مستقلی دارند که نباید تماماً قربانی کنش و واکنش‌های سیاسی شوند. آنها باید به امکان‌هایی برای تماشای میدان سیاست تبدیل شوند. با تمسک به آنها باید عرصه سیاست را داوری کرد و به امکان‌های هدایت و محدودیت آن اندیشید. باید نشان داد اگر جامعه امروز در مقابل تعرض حکومت هیچ دستاویزی برای دفاع از خود ندارد، حاصل تن در دادن به منطق بی مهار سیاسی است.

سوم: استراتژی بازگشت به جامعه، با تعجیل و خواست نتایج فوری همخوان نیست. جامعه امروز پر از امور ضروری و بحرانی است. اما همیشه در خط تیز بحران‌ها ایستادن، فکر را تعطیل می‌کند. ما برای مقابله با بحران‌ها و جلوگیری از بحران‌های تازه نیازمند تامل و تفکریم. باور کنیم خواست نتایج فوری و دم دست، سبب می‌شود عجولانه همه چیز را به مخزن سوخت بسیج سیاسی بریزیم. اساساً تند چرخاندن چرخ سیاست، مقتضی نگاه ابزاری به همه ساحات حیات انسانی است. کمی باید صبور بود و در کنار بازیگری تماشاگر هم بود. ما در نتیجه تعجیل، تماشاگری را به کلی از دست داده‌ایم و ناخواسته خود به بازیگران صحنه‌ای تبدیل شده‌ایم که با آن ستیز می‌کنیم.

چهارم: استراتژی بازگشت به جامعه زبان و زبان‌های تاره می‌طلبد. با طبل و توپ و تشر سیاسی نمی‌توان به جامعه بازگشت. باید به زبان هنر اجازه داد همانطور که اقتضای زبان هنر است ظهور کند. زبان دین را باید از حصر زبان سیاست نجات داد. باید تصویرهای کلیشه شده از زندگی را تنوع بخشید. حتی باید به هیبت مرگ، بیرون از سیاست اندیشید.

ملزومات نظری و عملی استراتژی بازگشت به جامعه بیش از این هاست. باید بیشتر سخن گفت و گفتگو کرد. این راه البته کمی دیر است. بازگشت به جامعه باید خیلی زودتر از اینها اتفاق می‌افتاد. اما هنوز هم راهی جز آن وجود ندارد. @javadkashi

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

بیماری‌های مزمن انقلابی

سه شنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۸، ۱۰:۵۹ ق.ظ

ایران تنها کشور جهان است که ظرف یکصد سال، دو انقلاب را با چشم خود دیده است.

جامعه‌ای که چندان با انقلاب سر و کار ندارد، آرام است. کمتر با حادثه و خبرهای غیر منتظره دست به گریبان می‌شود. آرزوهای بزرگ ندارد و به بهبود تدریجی زندگی روزمره عادت کرده است. اما جامعه‌ای که در آن انقلاب روی می‌دهد، ناآرام است. شب که به خواب می‌روی، صبح ممکن است در وضعیتی تازه بیدار شوی. جامعه انقلابی همیشه آبستن است. گاهی آشکار گاهی پنهان.

در جامعه انقلابی، نظام مستقری هست اما هیچگاه خود را باور نمی‌کند. همیشه دلنگران است طوفانی بوزد و موجودیتش را با مخاطره مواجه کند. به پشتیبانی مردم شدیداً نیازمند است. هر روز به بهانه‌ای می‌خواهد از حمایت گسترده مردم کسب اعتماد کند. اگر احساس کند، پشتیبانی مردم رو به کاهش می‌رود اعتماد به نفس خود را از دست می‌دهد. به سرعت خشمگین و خشن می‌شود و در خطر گسیختگی قرار می‌گیرد. صدای مخالف را بر نمی‌تابد. اقبال مردم از مخالفین را حتی یک لحظه تحمل نمی‌کند. حکومت برآمده از انقلاب مرعوب است. مرعوب زاده می‌شود و مرعوب زندگی می‌کند.

مردم در جامعه انقلابی همیشه ناراضی‌اند. به هیچ وضع موجودی رضایت نمی‌دهند. چرا که هر وضع موجود با مشکلاتی همراه است و آنها با توقع ریشه کن شدن مشکلات انقلاب کرده‌اند. آنها با این فرض انقلاب کردند که همه مشکلات کشور ناشی از وجود یک نظام دیکتاتور و فاسد است. حال که انقلاب کرده‌اند معیارشان برای ارزیابی موفقیت نظام تازه ریشه کن شدن مشکلات است. اگر نظام در ریشه کن ساختن مشکلاتی مثل فقر و فساد ناموفق است و حتی بر دامنه مشکلات افزوده، در شمار همان نظامی قرار می‌گیرد که انقلاب علیه آن اتفاق افتاد.

نظام مرعوب، برای اداره متعارف یک جامعه چیزی نمی‌آموزد و مردم نیز سهمی از مشکلات موجود را بر عهده نمی‌گیرند. نظام برای پوشش دادن به ناکارآمدی‌های خود، مرتب بحران‌های تازه خلق می‌کند تا وانمود کند از بس گرفتار بحران‌های بزرگ و حماسی است به کار و بار روزمره مردم نمی‌رسد. مردم هم روز به روز خسته‌تر و ناتوان‌تر می‌شوند و وضع موجود را جز با دگرگونی‌های بنیادی قابل رفع نمی‌یابند. پس منتظر یک منجی می‌مانند و انقلابی تازه.

انقلاب‌ها انر‌‌ژی‌های بزرگ خلق می‌کنند اما کمتر انقلابی هست که پس از پیروزی بتواند آن همه انرژی را هدایت کند و به جای تخریب، تاسیس کند، بیافریند و چشم‌اندازهای تازه را به صحنه عملی زندگانی مردم بیاورد.

جامعه‌ای که به انقلاب خو کرده، به بیماری‌های مزمن دچار است. قبل از هر کار باید به این بیماری‌ها توجه کرد و به رفع یا تقلیل آثار آن کوشید.

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

قرن بی شرم

چهارشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۸، ۱۱:۲۵ ق.ظ

سرانجام از معامله قرن رونمایی شد: سند صلحی اعلام شده و احتمالاً قرار است به بهای جنگ و سرکوب و تحریم به فلسطینی‌ها تحمیل شود. به گمانم نام مناسبی برای آن اختیار شده است: معامله قرن. این معامله، بیانگر سرشت قرنی است که دو دهه از آن گذشته است. رئیس جمهور آمریکا و اسرائیل مطابق با طرحی، بنیانگذار یک نظام آپارتاید تازه شده‌اند، سه کشور عربی در محل اعلام طرح حاضر شده‌اند، کشورهای عربی دیگر، به استثنای اردن، یا همراه شده‌اند یا سکوت اختیار کرده‌اند. سایر کشورهای دنیا نیز، سکوت یا مواضع مزورانه‌ای اختیار کرده‌اند. در این میان، معلوم نیست مخالفت گروه‌های فلسطینی و ایران، چه اهمیتی دارد؟

در قرن بیستم محدوده‌ای برای بی شرمی وجود داشت. اعلام چنین طرحی، طوفانی در منطقه بر می‌انگیخت و در جهان نیز، مخالفت‌های گسترده‌ای ظهور می‌کرد. ایدئولوژی‌ها در قرن بیستم هر کدام بر منظومه‌ای از ارزش‌های متفاوت تکیه می‌کردند. لیبرالیسم و مارکسیسم و در این اواخر اسلام سیاسی، با هم منازعه می‌کردند اما این نزاع، به تولید و حراست از حدودی از شرم بین المللی کمک می‌کرد. گویی طوفان زور و پول و نژاد پرستی و بنیادگرایی و خاص گرایی‌های دینی همه چیز را با خود برده است. منجمله از آنها شرم است.

شرم یک واکنش روانی در نتیجه قدرت اخلاقی جامعه است. اخلاق در جامعه داخلی و بین المللی بی اعتبار شده است. حاصلش سیاستمدارانی مثل ترامپ است که شرم نمی‌کند اگر اعلام کند همه موجودیت یک ملت را با پنجاه میلیارد دلار می‌خرد. وقتی شرمی در میان نیست، پول و زور است که دائر مدار است.

امروز لازم است از خود بپرسیم ما چه کرده‌ایم؟ می‌توانیم افزایش مقدار زور و پولمان را شمارش کنیم. اما چقدر می‌توانیم به حفظ و گسترش حریم شرم در عرصه داخلی یا جهانی افتخار کنیم؟ ما انقلابمان را فرهنگی و اخلاقی می‌خواندیم. انتظار می‌رفت حریمی از شرم و اخلاق در عرصه منطقه‌ای و جهانی ایجاد کرده باشیم تا هر سیاستمداری را در تله مبارک شرم بیاندازیم. اگر به جای آنکه صرفاً به تولید ترس در رقیب و حریفمان بیاندیشیم، کمی هم به شرایط تولید شرم می‌اندیشیدیم، جامعه، منطقه و جهان بهتری داشتیم.

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

همه اقلیت شده‌ایم

يكشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۸، ۰۲:۵۹ ب.ظ

هر عصری به یک بیماری دچار است و عصر ما به بیماری خودشیفتگی (کرسیتوفر لاش). ما خودشیفته‌ایم و نشانگان آن را هم در سطح فردی و هم در سطح  سیاسی می‌توان پیدا کرد. من روانشناس نیستم، به سیاست علاقه‌مندم و ریشه بسیاری از مشکلات امروز حیات سیاسی مان را در خودشیفتگی‌های فردی، جمعی و سیاسی‌مان پیدا می‌کنم.

در جوانی‌ام انقلاب را تجربه‌ کرده‌ام، در شمار اسلام گرایان بودم. هنوز هم هستم. به عنوان کسانی که پیروز میدان رقابت سیاسی بودیم، به بیماری خودشیفتگی عصر جدید مبتلا شدیم. با این بیماری هم اعتبار اسلام را تضعیف کردیم، هم بنیاد جامعه سیاسی را. هم ریشه‌های همدلی اجتماعی را سست کردیم، هم به حیات اخلاقی جامعه صدمه رساندیم.

همه چیز شاید از یک فهم نادرست ریشه می‌گرفت. ما اکثریت بودیم، ولی معلوم نبود چرا احساس حقانیت هم می‌کردیم. در اتخاذ تصمیم‌های سیاسی ناگفته پیداست که رای اکثریت مبنای عمل است. اقلیت باید تمکین کند. اما این نکته واضح به هیچ رو به این معنا نیست که اکثریت صاحب حق هم هست و اقلیت منحرف و از راه مانده و نیازمند به تربیت و هدایت. رای اکثریت باید مبنای تصمیم گیری قرار گیرد. این یک اصل سیاسی است و از ضرورت زندگی سیاسی نشات می‌گیرد، اما اینکه اکثریت صاحب حق هم هست، چیزی نبود که ما اسلام گراها از ضرورت زندگی سیاسی نتیجه بگیریم. ما ار ابن حیث که انقلابی بودیم صدای اکثریت را صدای خدا می‌پنداشتیم و صدای اقلیت را صدای شیطان. البته اسلام گرا هم بودیم، مردمی را که به مدل مد نظر ما رای داده بودند، گرویده به مکتب حق می‌دیدیم و دیگران را منحرف شده از حقیقت.

معیار حقانیت در عرصه سیاست، نه اقلیت است نه اکثریت. معیار حقانیت، قاعده‌ای است که بتواند برای همه انسان‌های صاحب وجدان و خرد متعارف با هر عقیده و جنیست و دین و منش زندگی قابل پذیرش باشد. شمولیت قاعده تعیین کننده حقانیت در عرصه حیات سیاسی است. آنچه قابلیت دارد همه مردم ایران را شامل شود، قطع نظر از اکثریت و اقلیت و قطع نظر از باور به این یا آن دین، معیار حقانیت در عرصه ملی شمولیت است. اما حتی این هم کافی نیست، آنچه در سطح ملی واجد شاخص شمولیت است، باید در همان حال بتواند قابل پذیرش هر وجدان بی غرض در سراسر عالم نیز باشد.

ما اسلام گرایان اکثریت داشتیم، اما برای آنکه حقانیت هم داشته باشیم، باید باورها و کردارهای خود را مورد آزمون قرار می‌دادیم و مطمئن می‌شدیم آنچه می‌گوییم و عمل می‌کنیم، با قاعده شمولیت هم انطباق دارد. اما همین که از اکثریت بودگی‌مان مطمئن شدیم، هر باور و عملی را که کم و بیش در آن اجماع داشتیم، جاری می‌کردیم. اقلیت‌ها را اساساً به شمار نمی‌آوردیم. موجودیت برخی از آنها را که از اساس انکار کردیم.

اکثریت داشتن، و در همان حال احساس حقانیت کردن همان چیزی است که از آن تحت عنوان خودشیفتگی یاد می‌کنم. مشکل اما گریبان خودمان را هم گرفت. همان خودشیفتگی که مانع دیدن اغیار می‌شد، مانع پذیرش کثرت درونی خود ما هم شد. ما اسلام گراها هم یک صدا و یک رنگ نبودیم. بنابراین ویروس خودشیفتگی به درون هویت بسته ما نفوذ کرد. پرسیدیم کدام صدای اسلام گرا، اکثریت است و با حقانیت اسلامی نیز سازگارتر. این آغاز تسویه حساب با یکدیگر شد. کم کم یکدیگر را از دایره بیرون راندیم. آنها که در درون ماندند هم از تاثیر این ویروس خودشیفتگی در امان نماندند. همینطور ماجرا تداوم یافت تا جایی که آن اسلام گرایانی که در کانون مانده بودند، مطابق رای خودشان صاحب حقانیت بودند اما اکثریت نداشتند. اقلیتی شدند بدون آنکه هیچ گاه این نکته را بپذیرند. چون اگر می‌پذیرفتند آنگاه باید تسلیم آن قاعده دیگر می‌شدند که اکثریت حق تصمیم‌گیری در امور اجرایی کشور دارد. چنین بود که به تدریج خوی استبداد رای در ما قوت گرفت.

این عارضه تنها به یک جناح در درون نظام سیاسی اختصاص ندارد، در میان اپوزیسیون هم عارضه خودشیفئگی جریان دارد. هنوز آتشی گرم نشده، مدعی اکثریت‌اند و همراه با آن مدعی حقانیت. واقع این است که در ایران امروز هیچ کس واجد اکثریت نیست. همه اقلیت شده‌ایم و در همان حال همه احساس حقانیت هم می‌کنیم. وای به حال جامعه‌ای که چنین شود.

باید ویروس خودشیفتگی را از جان و زندگی و هویت‌ها و مواریث فرهنگی و تاریخی‌مان بیرون ببریم. شرط آن گشودگی به غیر است. باید همه خود را آزمون کنیم که چقدر حاضر به گوش سپردن به دیگری و رعایت دیگری هستیم. چقدر حاضر به پذیرش مسئولیت آن دیگری هستیم که با ما یکسان نیست، هویتی متفاوت دارد و متفاوت می‌اندیشد. اکثریت را می‌توان شمرد و از اقلیت تمیز داد. اما تکلیف حقانیت در عرصه سیاست همیشه نامعلوم است. همیشه باید مطمئن شویم آیا قاعده یا تصمیم ما، شمولیت کامل دارد یا نه. هیچ گاه به این پرسش پاسخ سرراستی نمی‌توان داد. بنابراین احساس حقانیت را همیشه باید به تعویق انداخت.

در پرتو تعویق احساس حقانیت، کمی دچار تردید می‌شویم، اما کم کم خودشیفتگی از میان ما برمی‌خیزد، کم کم احساسات تازه‌ای در ما ظهور می‌کند. به تدریج در می‌یابیم قدرت دوست داشتن دیگران را پیدا کرده‌ایم. کم کم از مردن هیچ کس خوشحال نخواهیم شد. به تدریج از تلاش هر روزه‌مان برای تمیز دادن فهرست شهدا از فهرست هلاک شدگان و به درک واصل شدگان دست می‌کشیم. می‌توانیم حتی در کنار جنازه‌های دشمن‌مان نیز بنشینیم و گریه کنیم. او را که شکنجه‌مان می‌کند یک قربانی بیانگاریم و روی اش را ببوسیم.

. 1. این یادداشت در پاسخ به نقد جناب آقای محمد علی بیگی نوشته شد که در صفحه اندیشه روزنامه فرهیختگان منتشر شده بود.

2. در باره نظر کرستوفر لاش، به مقاله دکتر عبدلکریم رشیدیان رجوع کنید: عبدلکریم رشیدیان، فرهنگ خودشیفتگی بررسی دو دیدگاه، پژوهشنامه علوم انسانی، شماره 49، بهار 1385، 215-234. 

  • محمد حواد غلامرضاکاشی