ناآرامیهایی که طی نزدیک به ده روز، در سطح کشور گسترده شد، همه نیروهای
فعال را متوجه اهمیت سیاسی فقر و بیکاری و در حاشیه بودگی کرد. حال زمان آن است که
همه در عمل و گفتارشان، به خواست و مطالبات آنها توجه کنند و اهداف سیاسی خود را
با عنایت به مساله آنها بازسازی کنند.
از رضاپهلوی در خارج از کشور بگیرید تا
علم الهدای مشهد، اصلاح طلبان و نیروهای چپ همه سرزنده و شاد برخاستهاند و از
طبقات فرودست سخن میگویند. همه دریافتهاند، فرودستان و حاشیهنشینان واجد اهمیت
سیاسیاند. درست مثل نیروهای سیاسی دهه چهل، که یکباره همه به دین رجوع کردند از
دربار محمد رضاپهلوی تا نیروهای چپ و مارکسیست. چرا که رویدادهای سال چهل و دو به
همه نشان داده بود دین واجد اهمیت سیاسی است.
اما چنانکه همه نتوانستند نمایندگان
خوبی برای دین داران در دهه چهل و پنجاه باشند، امروز نیز، همه در احراز نمایندگی
طبقات فرودست وضع برابری ندارند. بعضیها در موقعیت بهتر و بعضی در موقعیت
فروترند. سوال اینجاست که واقعاً چه نیروهایی در شرایط فعلی توانایی احراز
نمایندگی این اقشار و طبقات را دارند؟ پاسخ به این پرسش در تخمین موازنه نیروهای
ماهها و سالهای آتی، فوق العاده تعیین کننده است. پاسخ به این سوال، نیازمند طرح
مقدمهای است. این مقدمه به این سوال پاسخ خواهد داد: اصولاً احراز نمایندگی برای
گروههایی که هنوز نمایندهای در عرصه سیاسی ندارند، مستلزم چه شرایطی است؟ احراز
نمایندگی گروههای که واجد نماینده نیستند، دست کم به سه شرط نیازمند است:
·
داوطلبان نمایندگی باید برای آن اقشار و طبقات باور کردنی و
قابل اعتماد باشند.
·
داوطلب نمایندگی باید واجد یک نظم کلامی مناسب باشد. به
طوری که آن گروه بی نماینده، به خوبی خواستهای خود را در آن منعکس ببینند.
·
نظم کلامی مذکور باید به منظومه مطالبات آن گروه اجتماعی،
حقانیت ببخشد و به آنها وجاهت اخلاقی عطا کند.
مثلا در یک جنبش فمینیستی، زنان بیشتر
به یک زن به عنوان نماینده خود اعتماد میکنند، اما به شرطی که آن زن، بتواند به
خوبی خواستهای گروه زنان را به بیان آورد. اما بیان خواستهای زنان، مثلا برابری
در حقوق کافی نیست، داوطلب نمایندگی زنان، ضمن طرح خواستهای آنان باید بتواند
وجاهت اخلاقی این برابری حقوق را تامین کند. چرا که اگر خواستهای یک گروه اجتماعی
فاقد وجاهت اخلاقی باشد، قدرت متحد ساختن زنان را نخواهد داشت، پایداری آنها را کم
خواهد کرد، ضمنا، در مقابل هجوم گفتارهای مردسالار نیز از پا در خواهد آمد.
در شرایط فعلی، چه گروهی، با چه
ساختاری از گفتار و چه نظامی از وجاهت بخشی اخلاقی قادر است نمایندگی فرودستان و حاشیه نشینان و بیکاران
جامعه ایرانی را نمایندگی کند؟ من در این یادداشت، بخت سه نیروی سیاسی را به آزمون
میگذارم: نیروهای چپ، اصلاح طلبان و نیروهای اصولگرا. به نظرم اینها نیروهای
نزدیک به عرصه منازعات سیاسیاند. اگرچه میتوان دامنه این تحلیل را به سایر
نیروها منجمله نیروهای خارج از کشور هم کشانید.
1. نیروهای چپ
نیروهای چپ به طور طبیعی بیش از همه
نیروهای دیگر، واجد دستگاه فکری معطوف به طبقات فرودستاند. آنها به طور سامان
یافته و منظم، به نقد سیاستهای نولیبرال پرداختهاند. بیش از همه به این سنخ از
جنبشهای اجتماعی علاقه مندند و آنها را اصیلترین صورتهای اعتراض سیاسی میانگارند.
اما مشکلات آنها برای احراز نقش نمایندگی طبقات فرودست، کم نیست.
به دلیل فقدان رابطه ارگانیک
با این طبقات و نیروهای اجتماعی، اعتماد آنها را جلب نکردهاند. چپها به ندرت در
سطح کلان، توانستهاند صدایی بلند کنند که از حیطه طبقات متوسط شهری فراتر رود. از
یکی دو موقعیت قومی بگذریم، در سطح عمومی، قادر به تولید سخن در عرصه عام نبودهاند.
بنابراین توسط این طبقات و گروهها اساساً دیده نمیشوند تا موضوع اعتماد باشند یا
نباشند.
دوم از حیث تولید سخنی که خواستهای
این طبقات را نمایندگی کند، از همه موفقترند. سازههای کلامیشان بیش از همه قادر
به تئوریزه کردن خواستهای جمعی این طبقات اجتماعی است.
سوم از حیث وجاهت اخلاقی بخشیدن به
خواست این طبقات، چندان توفیقی ندارند. واقع این است که تنها روایت ارتدکسی چپ،
قادر بود به طور اساسی به خواست این طبقات وجاهت اخلاقی ببخشد. روایت مارکسی، با
تکیه بر کار و اهمیت ارزش افزوده ناشی از استثمار طبقه کارگر، یک منظومه اخلاقی
برای دفاع از مطالبات طبقات فرودست و کارگری فراهم کرده بود. به علاوه مارکس با
چشم اندازی که از یک نظم سوسیالیستی تولید کرده بود، جنبشهای طبقات فرودست را
وحدت میبخشید، وجاهت اخلاقی میداد و نسبت به آیندهای متفاوت خوشبین میکرد.
مارکس خوب ثابت کرده بود که کارگران، نه تنها مطالبات اخلاقی دارند بلکه مبارزات
آنها به رهایی کل بشریت خواهد انجامید. مطالبات طبقاتی آنها مطالبات عام و عموم
بشری است. اما واقع این است که صورت بندی تولید تغییرات اساسی کرده است. دیگر
مقوله استثمار و ارزش افزوده با همان صورت بندی مارکسی قابل دفاع نیست، به علاوه
تصویر قابل دفاعی از سوسیالیسم با آن سبک و سیاق وجود ندارد. نومارکسیستها هم به
تدریج به نقدهای فلسفی از سرمایه داری دلمشغول شدند، از ابعاد هنری و فرهنگی و
زبانشناختی به نقد پرداختند، به جای استثمار به مصرف زدگی و از خود بیگانگی انسان
و امثالهم پرداختند و این همه آنها را از وجاهت بخشی اخلاقی به جنبش فرودستان
بازداشت. شرایط خاص ایران را هم به این همه بیافزایید. اصولاً اینجا کار و کارخانه
و نقش محوری کارگر موضوعیتی مشابه با اروپا ندارد. نیروهای چپ در ایران، به سیاق
روایت کلاسیک از طبقات فرودست حمایت میکنند، اما دست افزارهای نظری کافی برای
حقانیت بخشی به آن را در کیسه ندارند.
به این ترتیب اگرچه ادبیات نظری
نیروهای چپ در این فضا، کارگشاست، اما بعید است خودشان بتوانند تا آینده نزدیک
نمایندگان طبقات فرودست اجتماعی باشند.
2. اصلاح طلبان
فرودستان به اصلاح طلبان با دیده تردید
مینگرند. به سادگی نمیتوانند در باره آنها تصمیم بگیرند. تا جایی که فقر و
محرومیت آنان ناشی از انحصارات اقتصادی و نهادهای مستقر و زیاده خواه است، و تا
جایی که فقر و تنگ دستی آنها از سیاستهای پرهزینه خارجی نشات میگیرد، اصلاح
طلبان راهی برای بهبود وضعیت به شمار می روند. به این معنا گاهی به نمایندگی آنها
تن در میدهند. اما تجربه عملی تهی دستان و محرومان، در دورههایی که اصلاح طلبان
در راس قدرت نشسته بودند، مثبت نیست. آنها در اصل هیچ گاه مساله فرودستان را در
دستور کار و گفتمان سیاسی خود جای ندادهاند و اصولاً با جهان آنان بیگانهاند.
از حیث منظومه گفتمانی، اصلاح طلبان،
کمتر از همه مساله طبقات فرودست را تئوریزه کردهاند. کمتر از همه قادرند مساله
آنها را بیان کنند و سخنگوی نیازها و مطالباتشان باشند. اصولاً زبان اصلاح طلبان
از دنیای آنها بیرون است.
طبیعتاً این نیروها نمیتوانند و
اهتمامی هم ندارند تا به نیازهای طبقات فرودست حقانیت ببخشند. به همین جهت نیز
اولین واکنشها در مقابل جنبش فرودستان با نگرانی توام بود.
اصلاح طلبان نهایتاً می توانند از
ضرورت رسیدگی به مطالبات فرودستان دفاع کنند با این استدلال که عدم توجه به خواست
این طبقات، موجب ظهور چنین جنبشهای ناگهانی و سازمان نیافته میشود و نظم و امنیت
کشور را به مخاطره خواهد افکند. پس به مطالباتشان تا جایی که ممکن است رسیدگی
کنید. اگرچه ممکن است از دل این استدلال، سیاستهایی به نفع طبقات فرودست در دستور
کار قرار گیرد، اما آنها را در منصب نمایندگی طبقات فرودست نخواهد نشاند. چرا که
ظرفیتی برای بیان مطالبات آنها و حقانیت بخشی به این مطالبات ندارند.
3. اصولگرایان
فرودستان به اصولگرایان نیز با دیده
تردید مینگرند. آنها را متولی سیاستهای منطقهای و خارجی میشناسند که بحرانهای
اقتصادی را برای آنها با ارمغان آورده است. به علاوه اخبار حاکی از فساد مالی،
بیشتر دامان آنها را گرفته است. اما از منظومه آنها هم نمیتوانند به سادگی بگذرند
چرا که دست کم در دوره احمدی نژاد یکبار آنها را تجربه کردهاند. در آن دوره مساله
طبقات فرودست در کانون جای گرفت و سیاستهایی نیز به نفع آنها در دستور کار دولت
قرار گرفت.
منظومه کلامی و گفتمانیشان اما در
اساس نسبتی با مطالبات این طبقات ندارد. مساله محوری در منظومه گفتمانی این گروه،
اسلام و شریعت و حرمت مقدسات دینی بوده است. میراث کلامی قابل تکیهای در دفاع از
مسائل و مطالبات طبقات فرودست در منظومه کلامی شان وجود ندارد.
در وجاهت اخلاقی بخشیدن به مطالبات
طبقات فرودست، اصولگرایان، وضعیت پیچیدهتری دارند. آنها دو سرمایه کلامی دارند
برای حقانیت بخشی به خواست طبقات فرودست. اول الگویی که احمدی نژاد به میدان آورد.
اگر تجربه دوره احمدی نژاد را معیار بدانیم، اصولگرایان از حقانیت طبقات فرودست
دفاع کردند اما با الگویی فایده طلبانه. به این معنا که آنها نیز باید از ثروت ملی
حظی ببرند اما بهرهمند کردن این طبقات، چقدر اخلاقی است، چقدر به نفع اقتصاد
عمومی کشور است، چقدر رسیدگی به خواست آنان به بهای تضعیف طبقات اجتماعی دیگر تمام
میشود، موضوعیت ندارد. گویی احمدی نژاد برای این طبقات فرصتی شد تا همان کار را
با ثروت ملی انجام دهند که دیگر طبقات در دوره های دیگر میکنند.
سرمایه کلامی دیگر آنها برای حقانیت
بخشی، تکیه بر آموزههای مردم گرایانه دوران انقلاب است. روایتی که با آموزهها و
مفاهیم شیعی نیز درآمیخته بود. حق داشتن مردم، اولویت فرودستان، بد بینی به هرگونه
ثروت اندوزی و رفاه، حکومت علی وار، شیوه و سیره امام علی(ع) و ...
به این معنا، اصولگرایان در حال حاضر
توانایی بیشتری برای حقانیت بخشی به مطالبات فرودستان دارند. اگرچه مستعد جلب
اعتماد آنها برای احراز نمایندگی قابل اعتماد نیستند.
******
در مجموع میتوان انتظار داشت منظومه
کلامی چپ، بیش از گذشته شنیدنی باشد و در میدان توزیع کلام سیاسی خریداری شود. از
میان اصلاح طلبان، نیروهایی تازه ظاهر شوند که ضمن حفظ میراث دموکراسی خواهی، و
تنش زدایی، با مبادی فکری لیبرال مرزبندیهایی کنند و امکاناتی کلامی برای وجاهت
بخشی به فرودستان تمهید کنند. سرانجام از
میان اصولگرایان نیز نیروهای تازهای در صحنه حاضر شوند که در پی اثبات اصالت خود باشند.
تلاش دارند نشان دهند که نسبتی با اصولگرایان پیشین ندارند، و به جای درکی شریعت
محور، درکی عدالت محور از اسلام دارند.
باید منتظر ماند و دید از مجموع این
نیروها و صداهای تازه، چه امکانهای تازهای در عرصه سیاسی ایران ظهور پیدا خواهد
کرد. البته چنانکه گفتم، این تحلیل به
نیروهای بالفعل صحنه سیاسی امروز ایران اختصاص دارد وبنابراین چندان افقها و چشم
اندازهای دورتر را مد نظر قرار نداده است.