دولت، ملت و رسانه
امروز در دانشگاه علامه طباطبایی، و در سمینار همایش ملی بررسی نظری و عملی روابط دولت و ملت در ایران، شرکت کردم و در پنلی با عنوان دولت، ملت و رسانه، مقالهای ارائه دادم. ابتدا یک مقدمه نظری پیرامون مفهوم ملت و نسبت آن با رسانه ارائه کردم و آن را با ناسازه بی پایان ستیز و همدلی توام دانستم و اشاره کردم که ناسازه مذکور، همواره به طور موقت، و با برقراری توازنهای ناپایدار تعدیل میشود. به طوری که نه یک ساختار جمعی تحت عنوان ملت همبسته، بلکه چهار صورت بندی جمعی حاصل میشود که هر یک کاستیهایی دارند. سرانجام به وضعیت امروز ایران اشاره کردم و به این نتیجه رسیدم که مساله امروز ما، احیای حدی از همدلی، در کنار فرایند مستمر ستیز و منازعه است. بحث یاد شده به شرح زیر ارائه شد.
مقدمه نظری
جماعات انسانی، در صورت بندی محدود و چهره به چهره، مثلا در محدوده یک قبیله و ایل، میتواند وجود داشته باشد بی آنکه از واسطهای مانند رسانهها بهره ببرد. ایل میتواند نامی مثل ملکشاهی یا شادلو داشته باشد بدون آنکه روزنامه یا رادیویی به کار باشد. اما ملت ایران در گستره چندین و چند میلیونی، تنها به مدد رسانهها امکان ظهور دارد. به این معنا، ملت به معنای مدرن آن یک جعل رسانهای است. حتی اگر ایرانی بودن، مفهومی سنتی و باستانی باشد، اطلاق آن به یک جماعت سی یا چهل یا هشتاد میلیونی، یک جعل رسانهای است. به قول علامه طباطبایی از سنخ اعتباریات است.
مقصود از جعل، وجه برساخته ان به مدد قدرت رسانههای مدرن است.
در جماعت ابتدایی ارتباطاتی طبیعی و بی واسطه میان اعضاء وجود دارد. اعضاء بر حسب پیوندهای خونی با یکدیگر ارتباط دارند و شبکه تامین نیازهای اولیهشان به شدت به هم وابسته است. وابستگی بنیادین اعضای ایل یا طایفه، موجب میشود افراد با علقههای عمیق با یکدیگر زیست کنند. اما در صورت بندی ملت، نسبتهای ضعیفتری میان اعضاء وجود دارد. حتی شاید بتوان گفت، نسبت تعریف شدهای برقرار نیست. مثلا نیازهای طبیعی و اولیهای وجود ندارد که افراد را به هم مرتبط کند. یا نسبتهای خویشاوندی یا هم خونی در میان نیست.
رسانهها در چنین فضایی نقشی تعیین کننده در تولید فضای مشترک پیدا میکنند. به این معنا، ملت به معنای مدرن، حاصل فضایی است که به میانجی گری رسانهها شکل میگیرد و احساسی از تعلق جمعی تولید میکند.
زبان، واسطه اصلی و میانجی اصلی در تولید این فضای مشترک است. رسانهها همه نیروی خود را از زبان اخذ میکنند. زبان وضعی استعاری پیدا میکند و نقشی بی بدیل در عرصه جامعه و سیاست به خود اختصاص میدهد.
زبان در نقش میانجی اصلی تولید ملت، با وضعیتی ویژه مواجه است: گروه کثیری که قرار است تحت نام ملت، کدگذاری شوند، متکثر، ناهمرنگ، دارای سلایق گوناگون، سبکهای زندگی متنوع و منافع ناسازگار است. این تنوعات، در موقعیت زندگی جمعی در دنیای جدید، مستمراً افزایش نیز پیدا میکند. زبان در چنین شرایطی، باید دو خصیصه ناسازگار را با هم جمع کند. هم این هویات متکثر را شناسایی کند و هم میان این کثرت و تنوعات، اقلی از همدلی بنیادی خلق کند.
مقصود از همدلی، تولید احساس زندگی در یک فضای مشترک است. فضایی که حین تنازعات و رقابتها و منازعات روزمره، فضایی از آشنایی حداقلی تولید کند. مثل معروفی است که برادر گوشت برادر را میخورد اما استخوانش را نمیشکند، حاکی از وجود اقلی از همدلی و هم جهانی، ضمن نزاع و ستیز و رقابت در سطح زندگی روزمره است. زبان به مدد ارزشهای دینی، اسطورهها، نمادها، خاطرات تاریخی، آرزوها و حتی داستانهای تخیلی، میتواند حدی از همدلی و احساس مشترک و هم جهانی را تولید کند.
این همدلی، در سطح امور بنیادی است. مثل حدی از رواداری، انصاف و پذیرش حقوق دیگری. این امور، برای بقاء و تداوم حیات جمعی ضروریاند. اما این امور بنیادی، ضرورتاً باید اقلی باشند. به این معنا که نباید به بیش از چند اصل مهم اطلاق شوند و درضمن نباید چنان چاق و فربه شوند که به ارکان یک هویت تام و همبسته ساز و فشرده بدل شوند. زبان در تولید یک جامعه ملی، باید ضمن تولید بستری مشترک از همدلی، امکان شناسایی تنوعات را فراهم آورد. هویتهای همبسته ساز فشرده که ناتوان از شناسایی شکافها و تنوعاتاند کارآمدی کمی در عمل دارند.
زبان نقشی پیچیده و شاید ناممکن اختیار میکند. چگونه میتوان ضمن تولید همدلی، کثرتها را شناسایی کرد و بستر تولید و تکثیر بیشتر آنها را نیز فراهم ساخت؟ واقع این است که این دو سویه ملیت مجعول در دنیای جدید، با هم جمع نمیشوند. تولید همسازی تام ناممکن است به همین جهت، همه ملتها اگرچه از دور، یک کل واحدند، اما نزدیک که میشوی، در چهار صورت بندی جمعی ظاهر شدهاند و با یک گسیختگی دائم دست به گریبان هستند.
جهار صورت بندی جمعی
اشاره کردم که برساختن هویت ملی، با ناسازههای درونی مواجه است. ناکامی در تولید یک هویت همبسته و تام، سبب میشود که ملت در درون خود از یک گسیختگی دائم رنج ببرد. ملت عملاً در درون خود، با چهار صورت بندی جمعی و چهار ساختار زبانی برسازنده هویت مواجه است:
1. جماعت کلیت یافته: یک صورت جمعی، همان جمعی است که ذیل نام کلیت یافته ملیت جای گرفتهاند. نام ایرانی یا مسلمان قرار است همه ایرانیان را ذیل خود گرد آورد، اما اینکه در عمل، چه سهمی از مردم خود را ذیل این چادرها تعریف میکنند، و آن را گرمترین صورت تعریف از خود میانگارند، مساله دیگری است. اما به هر حال،همواره سهمی از مردم، چنین نامی را اصلی ترین نیروی تعلق خود به دیگران میانگارند و به آن افتخار میکنند.
2. جماعتهای خاص: یک صورت دیگر از تعلق جمعی، مدعی کلیت نیست. بلکه خود را به منزله بخشی از جماعت، از کلیت متمایز میکند. قطع نظر از اینکه نسبت به جماعت کلیت یافته چه موضعی داشته باشند، اما خود را جماعتی خاص میانگارند. مثال بارز آنها در ایران قومیتها هستند.
این دو صورت از جماعت، با مدد و نیروی رسانهها و بهرهگیری تام از قدرت زبان شکل میگیرند. اما دو صورت بندی دیگر از جماعت نیز متصور است که معمولاً در حاشیه فضای رسانهای و نیروی مشروعیت بخش زبان زندگی میکنند. توجه به این دو صورت بندی، دست کم در ایران و کشورهای این منطقه حائز اهمیت بسیار است.
3. فضای ذرهای و اتمی شده: سهم مهمی از مردم، هیچ یک از هویتهای فوق را به منزله اصلیترین عامل توضیح و معنابخشی به خود اختیار نمیکنند. با زبانی که برسازنده این صورتبندیهای هویتی و معنایی است نسبتی برقرار نمیکنند. آنها، بیشتر سر در لاک شخصی خود دارند. تنها و بیگانه با فضاهای عمومی زیست میکنند. گاه سرخوش و گاه اندوهبار و غمگین زندگی میکنند. اما برای خود نامی جز همان نام شناسنامهای نمیشناسند. در فضایی که اجتماع این گروههاست، همه چیز سرد، ابزاری، متکی بر منافع فردی و شخصی و ناپایدار است.
4. فضای جمعی کوچک و گرم: این فضا، به گروههایی مربوط میشود که معمولاً در حاشیه مناسبات جهان جدیداند. از مناسبات متعارف بیرون افتادهاند یا میل و قابلیت جذب شدن در آن را نداشتهاند. این گروهها، بیرون از پوشش رسانهها و نامگذاریهای متعارف در صورت بندی جمعی و چهره به چهره گرد هم میآیند. انها برای جبران حذف شدگی خود، فضایی کوچک اما گرم و همبسته میسازند. به ظاهر این جماعات، به جماعات طبیعی پیشا ملت شباهت دارند اما تفاوتی ذاتی با آنها دارند. جماعات طبیعی پیشا ملت، تعلقات گرم و پیشینی باهم دارند و به هم وابستگی عمیق دارند.اما این صورت بندی جدید، صرفاً حاصل همبستگی ناشی از طرد و به حاشیه رانده شدگی است. این صورت تازه، در قیاس با بدیل پیشامدرن خود، خیلی بیشتر مستعد تبدیل شدن به گروه هم پیمان برای اعمال خشونت علیه دیگری است.
اشاره کردم که ملیت در جهان جدید به هیچ روی به نحو تام و کامل ظهور پیدا نمیکند. حل ناسازههای درونی آن غیر ممکن است به همین دلیل این چهار صورت بندی به طور همزمان حاضر میشوند. هرچه زبان و ساختار هویتی ملیت، سالمتر و موفقتر باشد، بیشترین سهم جمعیت، در دو سنخ اول و دوم جای میگیرند. و هرچه در این زمینه ناکامتر باشد، بخش مهمتری از جمعیت، ذیل دو گروه سوم و چهارم جای میگیرند.
تحلیل فضای امروز ایران
ملیت آنچنانکه دستگاههای تبلیغاتی نظام پهلوی ساخت، یک روایت همبسته ساز، جمعی و ناسازگار با کثرت جامعه ایرانی بود. این الگوی هویت ساز، جمع قلیلی را پوشش میداد. نامی بزرگ بود. کلی و عمومیت بخش. اما قلیلی ذیل چادر آن حضور داشتند. مثل سالن بزرگی بود با ظرفیت چندین میلیون نفر که فقط تعداد انگشت شماری صندلیهای آن را پر کرده بودند. جامعه دوران پهلوی، بیش از همه جماعتهایی از سنخ چهارم آفرید. سراسر جامعه ایران، پر شده بود از این جماعتهای کوچک و چهره به چهره و گرم که به دلیل فقدان رسانه مشترک، از هم کم اطلاع بودند. آنها یکباره به هم پیوستند، انقلابی روی داد، و قدرتی عظیم آفریده شد. گستره این جماعات، از ایران فراتر بود. خیزش این جماعات، از حد جامعه ایرانی فراتر رفت. رفت و رفت تا جایی که تقریبا امروز کل منطقه را پوشش داده است.
نیروی عظیم حاصل از اجتماع این جماعتهای کوچک، به تاسیس جمهوری اسلامی انجامید. جمهوری اسلامی نیز تلاش کرد از ذخیره حاصل از انقلاب، یک گفتار همبسته ساز کلیت بخش و عمومیت بخش بیافریند. بدون اینکه کثرتها و تنوعات جامعه ایرانی را به رسمیت بشناسد. اما پیامد رفتار جمهوری اسلامی، تفاوتهای مهمی با الگوی دوران پهلوی داشته و دارد.
الگوی رسمی و تبلیغاتی جمهوری اسلامی که حاکی از روایت مرکزی و سخت آن است اندکی بهتر از الگوی همبسته ساز دوران پهلوی است. در آن سالن بزرگ، کمی بیشتر نشستهاند و الا در قیاس با تنوع و گسترده جامعه ایرانی سالن خالی است. خالی ماندن این سالن، چنانکه اشاره شد به معنای ظهور سه سنخ دیگر از جماعت است. اول جماعتهای خاص و بخشی که سهمی از جمعیت را شامل میشوند و منافع و سبکهای زندگی خاص – طبقه متوسط شهری – را نمایندگی میکنند. کم و بیش اصلاح طلبان را میتوان نماینده این سنخ از جماعت بخشی نامید. علاوه بر آن، ایران امروز، شاهد جماعت کثیری از جوانانی است که به کلی خود را با هیج نامی شناسایی نمیکنند. سرگشته و بی ناماند. گاه سرخوشاند و گاه غمگین. سرانجام جامعه ایرانی، شاهد ظهور سنخ چهارم جماعت های کوچک نیز هست. جماعتهایی که در حاشیه، با ساختار ویژه زبانی و نمادپردازیهای ویژه کسب هویت درونی میکنند. اشتیاق و حرارت جمعی در دورن، و کینه و نفرت به بیرون.
الگوی کلامی همبسته ساز جمهوری اسلامی، به خلاف ساختار ساده دوران پهلوی، چند لایه و پیجیده است. میتوان سه لایه زبانی و هویت بخش برای جمهوری اسلامی تشخیص داد. در لایه نخست، با همان گفتار کلان و شامل و ناسازگار با هویتهای متکثر ظاهر میشود. دستگاههای تبلیغاتی آن تا حد بسیاری همین لایه را نمایندگی میکنند. اما جمهوری اسلامی، در عین حال، یک لایه دوم نیز دارد که ناشی از ائتلاف با مهم ترین گفتار بخشی است و آن اصلاح طلبان هستند. نیرویی که به طور خاص، نماینده طبقات متوسط شهری و تحصیل کردهاند. جمهوری اسلامی همزمان از یک لایه سوم نیز بهرهمند است. نظام جمهوری اسلامی قادر است همزمان که در ساختار رسمی حضور دارد با هویتهای به حاشیه پرتاب شده و چهره به چهره نیز ارتباط برقرار کند و به وقت ضرورت، از نیروی آنها استفاده کند. آنها هستههای نیرومندی هستند که در تعادل بخشی به صحنه سیاست قابل استفاده و بهره برداریاند.
جمهوری اسلامی در تولید یک استراتژی کلامی چند لایه و پیچیده خیلی خوب عمل میکند و میتواند به این وسیله موجبات بقاء را فراهم کند. اما متاسفانه این استراتژی یک پیامد مخاطره آمیز نیز در پی دارد که بسیار نگران کننده است.
جمهوری اسلامی، هر روز از ذخائر تولید همدلی در سطح عمومی میکاهد. هسته سخت و گفتار عمومیت بخش آن، بر محوریت حق استوار شده است. حق طلبی که گاه لباس مذهب و دین میپوشد و گاه لباس اخلاق و فضیلت. اما حقی که در خدمت توزیع نامتوازن ارزشهاست، مثل خورهای ذخائر فرهنگی را سست و بی اعتبار میکند. حق هنگامی که در عمل، محدودیت و امر و نهی و نظارت و مراقبت مستمر است، و کمکی به یک جامعه عادلانه نمیکند، خوره ویرانگری است. حق اگر نتواند با مصالح عمومی نسبتی برقرار کند و با موقعیتها و شرایط گوناگون انعطاف نپذیرد، به کلاهی بر سر خلق بی نوا تبدیل میشود تا کسانی به نام حق هر چه میخواهند با منافع و اموال و آبروی مردم بکنند.
جناح اصلاح طلب نیز با حربه دیگری ذخائر مولد همدلی در سطح عمومی سست و بی اعتبار میکند. اگر در جناحی امام زاده ای به نام حق ساخته شده است در این جناح نیز امام زادهای به نام نقد ساخته شده است. منظومه گفتاری جناح اصلاح طلب، بیشتر به اسیدی شبیه بوده که تنها به کار انحلال و انحلال آمده است. تخریب میکند اما چیزی نمیسازد. نقد هنگامی که فی نفسه موضوعیت پیدا میکند خود به حربه نیرومندی برای کاسته شدن از استعداد همدلی در سطح عمومی تبدیل میشود.
سخن آخر
جامعه امروز ایران، به سرعت به سمت تهی شدن ذخائر همدلیاش نزدیک میشود. از دست رفتن همدلی، به معنای گشوده شدن بسترهای تنازع است. جامعه امروز ایران همراه با پی گیری تنازعات و کوبیدن بر طبل تفاوتها، نیازمند همدلی است. و الا هر روز شاهد ظهور دو سنخ از مردم هستیم. یکی افراد بیگانه شده، منزوی، بی انگیزه، بی هنجار از یکسو و جماعتهای همبسته مستعد تولید خشونت از سوی دیگر.
- ۹۵/۰۲/۰۲